من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست

 

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست

یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست

دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست

هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست

ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست

دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟

من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست

شعر از مهدی فرجی

 

يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم

 

يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم

با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم

دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم !

تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم !

شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم

با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم …

شعر از مهدی فرجی

 

برای این منِ آواره مهلتی خوب است

 

برای این منِ آواره مهلتی خوب است
قبول کن شبِ تهرانِ نکبتی خوب است

قرارمان سر "فرصت" که منتظر ماندن
برای آدم آواره فرصتی خوب است

چقدر قهوه ای اش دیدم و ندانستم
که از نگاه تو این شهر لعنتی خوب است

مرا به جرعه ای از چشمهات مهمان کن
که چای سبز برای سلامتی خوب است

تو پلک می زنی و پُتک میخورد به سرم
شکنجه کُش شدن از بمب ساعتی خوب است

تو کوه نیستی اما اگر خروش کنی
عبور سیل به این پرحرارتی خوب است

شب سرودن تو خستگی نمیفهمم
تراش دادن این سنگ قیمتی خوب است

شعر از مهدی فرجی

 

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند

 

باز حرف تلخ گفتم بندها محکم شدند
دشمنانم بیشتر شد، دوستانم کم شدند

سال ها از عشق گفتم هیچ کس حرفی نزد
از تو تا گفتم چراغ بازجو ها خم شدند

از تو ای نام تو از هر میوه ای ممنوع تر
قدسیان خوردند قدر گندمی آدم شدند

«فرّخ»ی! از ترس اعجازت دهان ها دوختند
با شکوهی! قهوه ها در استکان ها سم شدند...

شعر از مهدى فرجى

از مجموعه "منم كه مى گذرى"- انتشارات فصل پنجم

 

صد پنجره آواز مي خواني من اما نه

 

صد پنجره آواز مي خواني من اما نه
با زير و روي ساز مي خواني من اما نه

آبشخور اين حنجره روح خدايان است
در پرده ي اعجاز مي خواني من اما نه

حتي اسير خاك باشي قرن هاي قرن
از ناي مرغان باز مي خواني من اما نه

با «ناز ليلي» با «دل مجنون» هم آوايي
در دستگاه راز مي خواني من اما نه

داوود» اين عصري تو، من «حافظ» نخواهم شد
تو مثل وحي آواز مي خواني من اما نه

شعر از مهدي فرجي

از مجموعه "آن روزها گفتم"- نشر نيماژ