حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی

 

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

شعر از مریم حیدرزاده

 

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

 

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی
با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی
اما تو مدتی ست اجابت نمی کنی

قولی که داده ای به من از یاد برده ای
گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من
از این مریض خسته عیادت نمی کنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست
گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن
آنقدر دور گشته که فرصت نمیکنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند
به یاس های تشنه محبت نمی کنی

رفتی بدون آنکه خداحافظی کنی
دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت
این سیب را برای چه قسمت نمی کنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام
این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد
گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی

شعر از مریم حیدرزاده

 

دلی کنار پنجره نشسته زار می زند


دلی کنار پنجره نشسته زار می زند
و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند

غروب ها که می شود خیال چشم های تو
تو رادوباره در دل شکسته جار می زند

یکی نگاه می کند  یکی گناه می کند
یکی سکوت می کند یکی هوار می زند

و عشق درد مشترک میان ماست با همه
کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند

درست مثل بازی گذشته های شاعری
که جای سنگ وگل به دوستش انار می زند

خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود
شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند
.

شعر از مریم حیدرزاده


ای علت قشنگی رویا و خواب من

 

ای علت قشنگی رویا و خواب من
تنها دلیل گل شدن اضطراب من

ای راه حل ساده ی جبران تشنگی
فواره ی نگاه قشنگ تو آب من

رفتی چه قدر ساده دل آسمان شکست
در عکس مهربان تو در کنج قاب من

باران چه قدر حرف تو را گوش می کند
می بارد آن قدر که نیایی به خواب من

گرچه نگاه عاشق تو هیچ کم نکرد
از اوج دل ندادن تو یا عذاب من

اما دل شکسته ی من باز هم نوشت
صد آفرین به چشم تو و انتخاب من

شعر از مریم حیدرزاده

 

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

 

کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود

شعر از مریم حیدرزاده