من هر گلي را آب دادم زردتر شد

 

من هر گلي را آب دادم زردتر شد
هر دست سردي را گرفتم، سردتر شد

هي قد کشيدم زير بار مشکلاتم
من زندگي را ساختم او مردتر شد

سيلي به سيلي صورتم را سرخ کردم
من درد پشت درد و او بي دردتر شد

با درد، با اندوه، با ترديد و با اشک
هي زن شدم، هي زندگي نامردتر شد

گفتم مگر با اين غزل تسکين بگيرم
با بيت بيتش سينه ام پر درد ترشد .

شعر از بیتا امیری

 

هرچند درد و حسرت و اندوه و آه نيست

 

هرچند درد و حسرت و اندوه و آه نيست
اما دلم گرفته، دلم رو براه نيست

حالا که اشک سرمه ي چشم مرا گرفت
ديدي که هردوچشم غريبي سياه نيست؟!

گفتم چه اشتباه بزرگيست عاشقي
گفتي هميشه فرصت اين اشتباه نيست

امشب اگر به بوسه لبت وا شد و نشد
قدري بخند،خنده که ديگر گناه نيست

دستت به من نمي رسد و شکوه مي کني
ناکامي پلنگ که تقصير ماه نيست

با بغض و قهر و اخم به ديدار من نيا
اين دل حريف يک تنه ي يک سپاه نيست

قدري بخند و وزن غزل را بهم بريز
هرچند در غزل همه چي]ز[دلبخواه نيست

شعر از بيتا اميري

 

وقتي تورا از اين دل تنگم خدا گرفت

 

وقتي تورا از اين دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت

شبهاي بي تو ماندن و تکرار اين سؤال:
اين دلخوشي ِساده ي ما را چرا گرفت؟ .

درچشمهاي تيره ي تو درد خانه کرد
در چشم هاي روشن من غصّه پا گرفت .

هي گريه پشت گريه و هي صبر پشت صبر
هر کس شنيد قلبش از اين ماجرا گرفت .

بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هي التماس و گريه و هي نذر...تا گرفت .

حالا که آمدي چه قَدَر تلخ و خسته اي
اصلا!خدا دوباره تو را داد ؟يا...گرفت؟

شعر از بیتا اميري

 

پر از گلایه و دردم ، پر ازپریشانی

 

پر از گلایه و دردم ، پر ازپریشانی
پر از نوشتن شعری که تو نمی خوانی

دلم گرفته از این غصه های از سر هیچ
دلم گرفته از این بغض های طوفانی

از آن صدای زمخت و غریب تلوزیون
از این سکوت غم انگیز و تلخ و طولانی

دلم گرفته از این حرفهای تکراری
از این "به من چه "،"برو بی خیال "، "خود دانی!"

از اینکه می رسی از راه و می روی ناگاه
فقط به نیّت اینکه مرا برنجانی

از اینکه آخر هر بار درد دل کردن
رسیده ام به پریشانی و پشیمانی

از اینکه گریه کنم،شاید از سر اجبار
بپرسی از من و این چشمهای بارانی

کمی کنار من و غصه هام بنشینی
کمی به حال من خسته ،دل بسوزانی

دلم گرفته از اینکه همیشه دور از تو
دلم گرفت و گذشتی از آن به آسانی

دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی
و باز شعرجدیدی که تو نمی خوانی

شعر از بیتا امیری

 

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر

 

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد چشمهای زلالم عسل بگیر

امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر

ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر

حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر

با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر

لبهام جز برای غزل وا نمی شوند
امشب بیا و از لب من یک غزل بگیر

شعر از بیتا امیری