وقتی خدا از این دل تنگم تو را گرفت

 

وقتی خدا از این دل تنگم تو را گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت

شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال :
این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟

درچشم های تیره ی تو درد خانه کرد
در چشمهای روشن من غصّه پا گرفت

هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر
هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت

بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هی التماس و گریه و هی نذر....تا گرفت

حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته ای
اصلا! خدا دوباره تو را داد ؟یا...گرفت؟

شعر از بیتا امیری

 

من هر گلی را آب دادم زردتر شد


من هر گلی را آب دادم زردتر شد
هر دست سردی را گرفتم، سردتر شد

هی قد کشیدم زیر بار مشکلاتم
من زندگی را ساختم او مردتر شد

سیلی به سیلی صورتم را سرخ کردم
من درد پشت درد و او بی دردتر شد

با درد، با اندوه، با تردید و با اشک
هی زن شدم، هی زندگی نامردتر شد

گفتم مگر با این غزل تسکین بگیرم
با بیت بیتش سینه ام پر درد ترشد

شعر از بیتا امیری

ای کاش می شد آسمان آسان بگیرد

 

ای کاش می شد آسمان آسان بگیرد
ابری بیاید،ساعتی باران بگیرد

بغضی بپیچد در گلوی گردبادی
صحرا به صحرا در دلم طوفان بگیرد

بگذار با هر آه ِکوتاهِ جگر سوز
یک درد تازه در دلم سامان بگیرد

هی راه حل و چاره و درمان نیاور
من که نمی خواهم غمم پایان بگیرد

یک عمر دست عقل دادم زندگی را
یکبار بگذار از دلم فرمان بگیرد

بگذار دردم بین شاعرها بپیچد
شاید قلم در دست آنها جان بگیرد

 شعر از بیتا امیری

 

این قَدَر دور خودت با این پریشانی نگرد

 

این قَدَر دور خودت با این پریشانی نگرد
در دلت نه شعله ای مانده نه طوفانی نگرد

دور دنیا هم بگردی خانه چیز دیگری است
بهتر از این خانه هرگز نیست زندانی ،نگرد!

باورش سخت است اما راه را گم کرده ای
بین این بیراهه ها دنبال پایانی نگرد

در مسیر این قطار پر هیاهو سالهاست
کوه ریزش کرده است و نیست دهقانی، نگرد

آنچه در تو پیش از این با هر غزل جان می گرفت
بعد از این پیدا نخواهد شد به آسانی، نگرد

هرچه دنبالش بگردی بیشتر گم می شود
تازه پیدا هم شود یک عمر حیرانی ...نگرد!!

 شعر از بیتا امیری

 

تردید بود و انتظار اما مسلم شد

 

تردید بود و انتظار اما مسلّم شد
این برزخ تاریک پایانش جهنم شد

پیوند من با بی کسی ،با درد،با حسرت
از لحظه ای که رفته ای،یکباره محکم شد

هر شب خیالت، خاطراتت در دلم گل کرد
هر روز سهم گونه هایم از تو شبنم شد

چشمم بلاتکلیف، خیره روی عکست ماند
گاهی نگاهت آشنا شد، گاه مبهم شد

هی در خیالم سیب کال از چشم تو چيدم
هی در نگاهم خنده های تو مجسم شد

آنقدر پشت کوهی از غمها شکستم که
پشت تمام کوهها از ماتمم خم شد

بعد از تو حتی شعر هم درمان دردم نیست
این واژه های مرده دردی روی دردم شد

شعر از بیتا امیری