تا دراین برزخ بی روح نرفتی از دست

 

تا دراین برزخ بی روح نرفتی از دست
زندگی کن دل من تا غزل و باران هست

عشق را در ضربانم هوس و هذیان دید
سالها رفته ولی شانه ی من تبداراست

جاده ای بود تنم, منظره هایش آبی
با تو یک کوچه شدم, آخر دنیا... بن بست

چه کسی دلهره در نبض چکاوک ها ریخت
چه کسی بال و پر سبز رهایی را بست

یادها, پنجره ای رو به فراموشی هااست
عمرها, خاطره ای شد به تباهی پیوست

گرچه امید به ترمیم ترک هایت نیست
زندگی کن دل من تا غزل و باران هست

شعر از محسن سرمچ

 

براین برف تنهایی ام ردپایی که نیست


براین برف تنهایی ام ردپایی که نیست
دراین کوه سرد سکوتم صدایی که نیست

به رگهای مردابی ام, سم وابستگی است
به سختی نفس میکشم در هوایی که نیست

چو مهمان سرایی قدیمی و متروکه ام
که بودهراتاقم پرازماجرایی که نیست

نگاهم چو ابری ترک خورده از رعد عشق
رود سر گذارد برآن شانه هایی که نیست

همه دفتر روحم از مشق غم خط خطی است
همه صفحه هایش پراست از نوایی که نیست

به پاییز لبهای من گل نخواهد شکفت
به غمهای یلدایی ام انتهایی که نیست

به دستانت امروز محتاجم ای آشنا
ولی از من اینجا اثر روزی آیی که نیست

شعر از محسن سرمچ

 

بیا با هم دراین شبهای ماتم زابگرییم


بیا با هم دراین شبهای ماتم زابگرییم
بیا امروز ما درحسرت فردا بگرییم

شب ترحیم رویاهای شیرین من و توست
چو شمعی برمزارسرد رویاها بگرییم

تمام ابرها در چشمهایم خانه دارند
بیا برزندگی از قطره تا دریا بگرییم

هوای آشنایی ها زمستانی است ایگل
بیابا اشک سوزان تا شب یلدا بگرییم

بهارعمر ما پاییزرنگست ای دریغا
بیا درسوگ گلها ازهمین حالا بگرییم

غمی می بارد از دیوان اشعار تو(فریاد
بیا با هر غزل تا صبح فردا ما بگرییم

شعر از محسن سرمچ



چشمه ای نیست,سرابست بیا برگردیم


چشمه ای نیست,سرابست بیا برگردیم
نقشه ها نقش برآبست بیا برگردیم

آسمان ابری و چشمان دلم توفانیست
ماه در پشت نقابست بیا برگردیم

غنچه ی عمرشکوفا نشده پزمردست
زندگی رنگ حبابست بیا برگردیم

خانه و پنجره و آینه دلتنگ تواند
کوچه هم در تب وتابست بیا برگردیم

آنطرف کنج قفس روزن امیدی هست
تا که صیاد به خوابست بیا برگردیم

اینزمان چشم تو از واقعیتها دوراست
چشمه ای نیست, سرابست بیا برگردیم

شعر از محسن سرمچ


میروی و جویبار زندگی گل میشود


میروی و جویبار زندگی گل میشود
زندگی کردن برایم بی تو مشکل میشود

بعدازاین غمها سرایم را قرق خواهند کرد
مرگ تیزی میکشد, اندوه جاهل میشود

ازگلوی روزگارم آب خوش کی میرود
بی تو هرنوشیدنی زهرهلاهل میشود

میروی با عشق دیگرغافل اما دیگری
میرود باعشق دیگر ازتو غافل میشود

گاه عمر یک نفر بی آنکه دانی دست توست
آدمی بی آنکه خواهد گاه قاتل میشود

گفتیم با خنده یک شب بی من آیا زنده ای؟
گفتمت هرگز,سجل دم بی تو باطل میشود

شعر از محسن سرمچ