در این خشکسالی به باران نگاهی نکُن
به اندوه خشک بیابان نگاهی نکُن
اگر تاول و داغ دارد تنم، بگذریم
اگر من،اگر تب، به هذیان نگاهی نکُن
چقدر آشنا از تو خالی شده دستهام
به این سفره ی خالی از نان نگاهی نکُن
تن کوچه ها را از این پس لباسی نپوش
سراپا اگر هست عریان نگاهی نکُن
من و این خیابان و چندین بغل هرزگی
به این هرزه های خیابان نگاهی نکُن
در این بِین اگر نسبتی با تو دارد خدا
شفاعت نکُن ، یا به شیطان نگاهی نکُن!
تو را می شناسم،تو آقای این مَردُمی
به این مَردُمِ خسته از جان نگاهی نکُن
تفاوت ندارد نباشی در این دور و بَر
به این دور و بَر،حتی الامکان نگاهی نکُن
تو را از تَهِ دل،اگر قرن ها خوانده ایم
جسارت شده خوب دوران، نگاهی نکُن
غزل ها نوشتیم و هرگز عنایت نشد !
به این شاعران غزلخوان نگاهی نکُن
اگر کفر شد این غزل، جان آقا ببخش
به این جرم در حد زندان نگاهی نکُن
سراغِ منِ خسته را از خدا هم نگیر
اگر می روم رو به پایان نگاهی نکُن
شعر از ناصر ندیمی
از مجموعه غزل"راس و دروغش گردن مردم "/نشر مایا