دوباره غربت آن ماجرای دلتنگی
دوباره غربت آن ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لا به لای دلتنگی
هزار وسیصدوچند...سال باید من
تو را به شانه برم پا به پای دلتنگی
ازاین هوای مه آلود شهر دلگیرم
و جار می زنمت با صدای دلتنگی
شکسته شاخه ی صبرم بیا تماشاکن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگی
اگرچه دفتر شعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگی
تمام هستی خود را زدست خواهم داد
به داد من نرسد گر خدای دلتنگی
شعر از دانیال رحمانیان