دوباره غربت آن ماجرای دلتنگی


دوباره غربت آن ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لا به لای دلتنگی

هزار وسیصدوچند...سال باید من
تو را به شانه برم پا به پای دلتنگی

ازاین هوای مه آلود شهر دلگیرم
و جار می زنمت با صدای دلتنگی

شکسته شاخه ی صبرم بیا تماشاکن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگی

اگرچه دفتر شعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگی

تمام هستی خود را زدست خواهم داد
به داد من نرسد گر خدای دلتنگی

شعر از دانیال رحمانیان


باید که در چشمان توسامان بگیرم


باید که در چشمان توسامان بگیرم
یک بوسه ی داغ ازلب فنجان بگیرم

من کفترم یک کفتر گم کرده راهی
تاکی نشان ات را ازاین وآن بگیرم

ای ساحل آرامش دلهای زخمی
موجی پریشانم کجا سامان بگیرم

چون تک درختی خشکم و دراین بیابان
آماده ام تا با بهارت جان بگیرم

بایک غزل با مطلع نام تو باشم
با عطر اعجاز تو هم پایان بگیرم

شعر از دانیال رحمانیان


مثل یک آینه ام،بی تو،ترک خواهم خورد


مثل یک آینه ام،بی تو،ترک خواهم خورد
سیلی ازدست پراززخم فلک خواهم خورد

گرچه باسنگدلی دست مراپس زده ای
بی تواین بار به دیواره ی شک خواهم خورد

گرچه باعقل ودل هم به تفاهم برسیم
باز از ایل وتبارتو محک خواهم خورد

مطمئنم که پس ازگفتن این شعرسپید
باز از چشم سیاهت متلک خواهم خورد

شعر از دانیال رحمانیان


برگشته ای به تاب و تب زندگانی ام


 برگشته ای به تاب و تب زندگانی ام
گم شد به پای چشم تو حتی جوانی ام

در کوچه های چشم تو هی پرسه می زنم
حس می کنم به سمت خودت می کشانی ام

در سینه ام نهفته هزاران هزار داغ
باران شو وببار به آتشفشانی ام

"لیلای من به ساعت دیدارمان قسم"
این رسم عشق نیست که از خودبرانی ام

شیدای کوچه گردم و رسوای هر محل
داری چرا به خاک سیه می نشانی ام

از خط ونقش راه نبردم به چشم تو
دلبسته ام به این غزل ناگهانی ام

شعر از دانیال رحمانیان


اصلا...همین شروع غزل ، چشم های تو


اصلا...همین شروع غزل ، چشم های تو
گفتم که یک غزل بسُرایم برای تو

دارم تمام کوچه تو را پرسه می زنم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو

وقتی عبور می کنی از کوچه باغ شعر
مصرع ، ردیف می شود از هر هجای تو

من با طلوع چشم تو بیدار می شوم
وا می شود دوچشم دلم با صدای تو

روزی هزار مرتبه تا مرگ می روم
روزی هزار مرتبه تا ماجرای تو

حالا بیا دوباره مرا با خودت ببر
من ماندم و سکوت و غم ردپای تو

من می رسم به نقطه ی پایان این غزل
حال وهوای مصرع آخر فدای تو

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم
یک آسمان ستاره بریزم به پای تو

دلگیرم از تمام خودم از تمام شهر
من کوچ می کنم به دل روستای تو

شعر از دانیال رحمانیان