از بس نکردهاند به زخمم رسیدگی
از بس نکردهاند به زخمم رسیدگی
لبریزم از عفونتِ آسیبدیدگی
یک عده خواستند بمیرم بدون حرف
تا قصهام تلف شود از ناشنیدگی
اما من از اهالی شعرم، نمیشود
ذهن مرا کشید به درهم تنیدگی
هم متهم به گفتن اشعار دینیام
هم متهم به شرکم و هم بیعقیدگی
میخواهم اعتراف کنم کارهام را
باید بیان کنم همه را با دریدگی
هرجا برای دیدن معشوقه رفتهام
برگشتهام به خانه پر از دلبریدگی
هر کس که قصد کرد بخوابد کنار من
آنشب قمر رسید به عقرب گزیدگی
یعنی که شانس، هیچکجا یار من نبود
یعنی دچار حیرتم و لبپریدگی
خاصیت فنر همه جا ارتجاع نیست
پرتم کنید رو به جلو با کشیدگی
یا خواهشن مرا بگذارید جان دهم
وقتی نمیکنید به زخمم رسیدگی
شعر از مجتبی صادقی