دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد


دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد
و فکر می کنم این بار از تو دم می زد

و سنگفرش و شب و ماه و باد پاییزی
که استعاره ی شعر مرا رقم می زد

کنار خانه ی تکراریت رسیدم باز
همان شبی که دلم با دلت قدم می زد

رسیده ام به جوابت تو راست می گفتی
که منطق دگری عشق را رقم می زد

چه نقشه ها که کشیدم برای دیدن تو
و نقشه های مرا آسمان به هم می زد

میان دفتر تو می نوشتم اسمم را
و می رسید کسی و مرا قلم می زد

شعر از مریم وزیری

کسی شبیه حقیقت کسی پر از تردید


کسی شبیه حقیقت کسی پر از تردید
به شاه بیت غزل های عاشقانه رسید

و یافت تکه ای از سهم عشق را آن وقت
دلی شبیه خودش را شکسته در خون دید

چقدر مشق شب بچه ها ورق می خورد
درون تکه ای از آسمان بی خورشید

و دست نحس کسی مشقهایمان را برد
و عاشقی شب ابری به ماه می خندید

که سهم من که تو بودی تمام شد آن شب
صدای کوچ نگاهت درون شب پیچید

و زجر می کشم این بار مثل زندگیم
که زیر بار غمت شانه هام میلرزید

ورق زدیم دوباره تمام دفتر را
و آسمان غزل بیت تازه ای بارید

نوشت: قصه همین بود بی تو پژمردم
غمی درون دلم عاشقانه میپوسید

به شاه بیت غزل های عاشقانه قسم
کسی شبیه حقیقت کسی پر از تردید
...

شعر از مریم وزیری

 

درون معبد غزل برای دل خدا شدی


درون معبد غزل برای دل خدا شدی
برای قصر کاغذی تو شاه قصه ها شدی

چقدر بوسه مانده تا به اوج عاشقی رسم؟
چقدر مبتلا شدم؟ چقدر مبتلا شدی؟

بهار و فصل عاشقی دوباره شاعرانگی
برای قصه های من, تو روح ماجرا شدی

قسم به حرمت غزل تو اولین و آخرین
کسی که با بهار دل به چشمم آشنا شدی

غروب سرد و یخ زده تو آمدی مسیح من
غرور شب شکست و تو به قامتش ردا شدی

بهار جاودانه شد بنفشه ها گواه من
سکوت وحشی خزان شکست تا صدا شدی

همیشه میستایمت اگرچه لایق تو نیست
همیشگی شدی بدان ز دیگران جدا شدی

تمام دفترم پر از حضور ناب نام تو
که این نفس شکسته را به جان و دل دوا شدی

تو شاه قصه ی منی درون قصر کاغذی
برای معبد غزل خدای دل شما شدی

شعر از مریم وزیری


اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی


اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی
چقدر منتظرت بوده ام؛ نمی دانی

چقدر منتظرت بوده ام که برگردی
رها کنی نگه ام را از این پریشانی

همیشه غایب این قصه بوده ای و مرا
کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی

نخواه عذر بخواهی؛ نگو گرفتاری
نگو تو وقت نداری که سر بخارانی

همیشه در غزلم حس اتفاق کم است
به نام عشق بیا در غزل به مهمانی

تو اتفاق شو و مثل رود جاری شو
که متهم نشود شاعری به نادانی

نخند! دل خوشی ام مضحک است. می دانم
تو سالهاست که شعر وداع می خوانی

و من نشسته ام اقرار می کنم یک عمر
مرا به بند کشید آن دو چشم شیطانی

ببین به چشم نشان می دهند رهگذران
مرا که سنبل عصیانم و بد ایمانی

دوباره با غزل پوچ رنگ می بازد
نگاه خاطره در تلخ بیت پایانی

شعر از مریم وزیری

بر زخمه نزن دل را  این ساز نفس گیر است

 

بر زخمه نزن دل را، این ساز نفس گیر است
تنها بسرا شعری، آواز نفس گیر است

قمری غزل بازم! پر باز بکن وقتی
در باور پروانه، پرواز نفس گیر است

بشکن تو سکوتت را هنگامه ی عریانی ست
بگذار فرو ریزد این ناز، نفس گیر است

خورشید چو زخمی شد، شولای غروب آمد
رازی ست که نتوان گفت این راز، نفس گیر است

شعر از مریم وزیری