سقوط می کنم از هر نسیم خنده ی تو


سقوط می کنم از هر نسیم خنده ی تو
در آستانه ی هر بوسه ی مکنده ی تو

همان شبی که خدا در تنم مخابره شد
شدم خدای شیاطین ِ پاک و بنده ی تو

شدم نیایش ِ دیوانه وار عقربه ها
در ازدحام ِخروسان ِ چرخ دنده ی تو

و کوک می شدم از تیک تاک ِ یک تصمیم
در انفجار ِ خدایان ِ آورنده ی تو

در آن میان که هوا هم تقلبی شده بود
به بوی اُدکلن ِ وحشی و زننده ی تو

چه پاک می شدم از صورتی که می خندید
درون ِ گوشی همراه تاشونده ی تو

شعر از از فرهاد محمودوند


خوابم نمي بَرَد به تو، از مي پَرَد پُر است


خوابم نمي بَرَد به تو، از مي پَرَد پُر است
بين من و تو پنجره اي نيست، آجُر است

باران گرفته بي تو مرا پشت ِ پنجره
باران شبيه ِ ريمل ِ درحال شُرشُر است

عاشق شدن براي شبيه ِ كسي به من
دردي كه غيرقابل ِ«حتي تصور» است

مَردي که از تو غرق شده زير ِ گريه هاش
ماه ِ شب چهاردهم زير ِ چادر اسـت

[بيمار ِ خسته هي «اس ام اس» مي زند به شب...
مُرفين شبيه ِ بوسه ي آقاي دكتر است]

بالا مي آورد «دل» و «دلتنگي» مرا
چيزي شبيه ِ توي گلويم آسانسور است

مثل زمين ِ منتظر ِ ضربه هاي (خيش/خويش)
قلبم مسير ِ آمد و رفت ِ تراكتور است...

زل مي زني به سقف ِ اتاقي بدون ِ سقف
از زندگي گرفته و از شب دلت خور است

زل مي زند به اين همه دوري «دو چشم ِ خيس»
كه كادوي تولد ِ «آقـاي دكتر» اسـت

داري نمي رسم به تهِ قصه اين كلاغ
آغوشت آشيانه ترين شکل خُرخُر است...

شعر از از فرهاد محمودوند


گيس ِ باران را كشيدم، آسمان دردش گرفت


گيس ِ باران را كشيدم، آسمان دردش گرفت
خواستم بالا بمانم نردبان دردش گرفت

اُستوا را بند ِ كفشم كردم و رفتم كه رفت...
هفت فرسخ زير ِ پاهايم جهان دردش گرفت

جمله بندي‌هاي شعرم جاي دردم را نداشت
واژه‌ها را جابه جا كردم زبان دردش گرفت

هي زبانم مو در آورد ودوباره طاس شد
تاس چرخيد و نچرخيدم از آن دردش گرفت

بسكه گفتم: «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن»
«فاعلاتن فاعلاتن...» ناگهان دردش گرفت

درد را از واژه‌هايم حذف كردم، بعد ِ حذف
برگ ِ خشكي زير ِ پاي عابران «زردش گرفت»

درد را از ريشه ي تاريخي اش سوزاندم و
كل ِ تاريخ ِ ادبيـاتمان «آتش گرفت»

شعر از فرهاد محمودوند


مثل ِ گناهی مشترک هی ارتکابم کن


مثل ِ گناهی مشترک هی ارتکابم کن
مثل ِ«رضاخان» شو، بیا کشف حجابم کن

تنهایی ات را توی تنهایی من بگذار
از بی تو بودن های بعد از این جوابم کن

اصلا بیا و جبرئیل شخصی من شو
من را شبیه ِ حضرت مریم خرابم کن

از عشق با طعم گلابی توی یک کاندوم
محکم بگیر و سیر ِ سیر ِ سیر ِ آبم کن

محکم سرم را روی بازوی خودت بگذار
مثل دیازپامی قوی یکباره خوابم کن

اصلا عزیزم بی خیال ِ بیت های قبل
چیزی نمی خواهم، فقط آدم حسابم کن

شعر از فرهاد محمودوند


من یک «ترانسکشوال»م


من یک «ترانسکشوال»م
مشتی علامت سوالم (؟؟؟…)

تهمینه ای شکل ِ رستم
رودابه ای شکل ِ زالم

معشوقه ی شعرِ سعدی
در جلد مردی جوانم

شکل ِ خلیجی کهنسال
در نقشه های جهانم

من یک ترانسکشوالم
محصول ِ یک اختلالم

یک سانسور ِ اجتماعی
یک گفتگوی محالم

حس می کنم پا به ماهم
دریاچه ای توی چاهم

شکل ِ نباریدن ِ برف
در خواب مردی سیاهم

من یک ترانسکشوالم
آینده ای توی حالم

یک قله ی مِه گرفته
در جاده های شمالم

من شاهد ِ شعر ِ حافظ
ساقی سکس و سکوتم

شمسم، پُر از مولوی ها
معشوقه ی قوم لوطم

مشتی نُت نیمه شرعی
توی گلوگاه اُرگ ام

فریاد ممنوعه ای که
محصول دردی بزرگم

دردی به پهنای تاریخ
بر دوش ِ یک خودنویسم

هم گریه ی تخت جمشید
هم بغض آکروپولیسم

شکل ِ خدایان هندو
می رقصم اما در آتش

می سوزم اما شبیهم
تنها به جلد ِ سیاوش

همشیره ی شعرِ سهراب
همخون ِ شعرِ فروغم

بازیچه ی کوچک ِ این
دنیای غرق ِ دروغم

یک کرم ابریشمم که
در جستجوی دو بالم

مردی که حتی خودش نیست
من یک ترانسکشوالم

شعر از فرهاد محمودوند