من را درون کافه با سیگار می بینی!
من را درون کافه با سیگار می بینی!
غمگینترم از حالِ این لبخندِ تزئینی...
سیگار و چایی نه...فقط شعرِ جدیدت را
با بغض هایت رویِ میزی کهنه می چینی
می خندم و می خندی و یک کافه می خندد
هرچند در چشمان من شادی نمی بینی
تلخ است لبخندِ کسی که غصه دارد
تلخیِ چایی را نخواهد برد شیرینی!
از عشق می گوییم و از داغیِ هر بوسه...
با اعتقادات کمی تا قسمتی دینی...
از "کیچ" های زندگی از "بار هستی" مان*
از اینکه پشت پنجره باران سنگینی-
-می زد به گوش شهر هی سیلی و/ هی سیلی
زدم به هر چه شک به هر چه بد بینی
من در خیابان گریه خواهم کرد فکرت را...
در خانه روی مبل داری فیلم میبینی
شعر از محمدرضا شیخ حسنی
* بار هستی/از رمان های خوبِ میلان کوندرا