هرچند حالا نیست اما یک زمانی بود


هرچند حالا نیست اما یک زمانی بود
منظور من آن دختر ابرو کمانی بود

وقتی به روی قامت این شهر می خندید
لبخندهایش باعث جنگ جهانی بود

آری همین دختر- همین ابرو کمان شهر
چون و چرای عشق های نوجوانی بود

در وصف او یک جای کار شعر می لنگد
اصلا به نوبه ی خودش یک داستانی بود

دلباختن، هر چند که اقرار خوبی نیست
در این زمینه او ولی باعث و بانی بود

چیزی که الان نام آن «تکرار ایام » است
آن روزها اسمش دقیقا زندگانی بود

این روزها -از تو چه پنهان- عاشقت هستم
هرچند قبلا گفتنش زیر زبانی بود

شعر از سید علی شاه چراغ


من و دیوار - و دیوار- و دیوار... نشد


من و دیوار - و دیوار- و دیوار... نشد
هیچ کس مثل من از پنجره بیزار نشد

بعد یک عمر دلم خواست که آزاد شوم
که به ناچار- به ناچار- به ناچار نشد

من نمی خواستم آواره این شهر شوم
چه کنم هیچ کسی درد خریدار نشد

به خدا خسته تر از زخم زبان های توأم
صبر کن- حوصله کن- دست نگه دار ...نشد

چند روز است که از خواب و خوراک افتادم
و کسی مونس من جز نخ سیگار نشد

نقشه دارم بنشینم و کمی فکر کنم
این که انگشت نمای همه ام کار نشد

راستش - از تو چه پنهان- طی این مدت کم
تهمتی رسم نبوده که به ما بار نشد

گفته بودم که تو می آیی و یک چایی داغ...
ولی از بخت بد حادثه انگار نشد

قسمت این بود - تو خورشید شوی، من شب تار
قسمت شب زدگان وعده دیدار نشد

شعر از سید علی شاه چراغ


ای بهترین بهانه ی دنیا- سفر چرا؟


ای بهترین بهانه ی دنیا- سفر چرا؟
داغی گذاشتی به دل ما- سفر چرا؟

می خواستم که مونس و غمخوار من شوی
- در لحظه های بی کسی- اما سفر چرا

بعد از تو شعرها به دلم تیر می زنند
چونان که خار بر دل صحرا- سفر چرا

بعد از تو هیچ چیز برایم قشنگ نیست
-گلپونه های باغچه حتی- سفر چرا

تو می گریزی از من و من رهسپار تو
- مانند داستان زلیخا- سفر چرا

اندازه تمام جهان دوست دارمت
بس نیستند این همه آیا؟ سفر چرا

بر فرض من قبول کنم اتفاق را
باید چه کرد خاطره ها را- سفر چرا

من هیچ چیز از تو طلبکار نیستم
زیباترین دغدغه – تنها سفر چرا؟

شعر از سید علی شاه چراغ


در لحظه های انتهایی راست می گویند


در لحظه های انتهایی راست می گویند
معشوقه ها وقت جدایی راست می گویند

قافیه ها وقتی رها از تنگنا باشند
در بیت های ابتدایی راست می گویند

فرصت اگر پیدا کنند اهل جهنم نیز
گاهی برای خودنمایی راست می گویند

من را به هر نحوی که می خواهی بخوان بانو
این شعرها یک وقت هایی راست می گویند

یکبار هم پای کلام ساده ام بنشین
دیوانه ها گاهی خدایی راست می گویند

می خواهمت - مانند ماهی ها که دریا را
محتاج ها وقت گدایی راست می گویند

روحم درون جسم زندانی است- می دانی!
جانبازهای شیمیایی راست می گویند

این شهر من را عاشقی دیوانه می خوانند
حالا به هر چون و چرایی راست می گویند

دیروز وقتی پیرمرد کوچه را دیدم
می گفت- تو سر به هوایی - راست می گویند

«حتی شنیده ام که قصد کوچ کرده ای !»
گفتم وِلش کن کربلایی- راست می گویند

آن روزها با چشم هایت عاشقی کردم
حالا بخواهی یا نخواهی راست می گویند

شعر از سید علی شاه چراغ


بر حسب این مدارک موجود - ممکن است...


بر حسب این مدارک موجود - ممکن است...
با این روال پیش رَود - زود ممکن است...

رفتار او عوض شده ، مثل قدیم نیست
دیروز یک دقیقه نیاسود- ممکن است...

فردی که اهل هیچ خلافی نبوده است
سیگار می کشید! ولی دود ممکن است...

***

نام شما – خودت که خبر داری نازنین-
تا قبل صبح وِرد لبش بود، ممکن است...

من احتمال می دهم او عاشِ... ـ معذرت ـ
خیلی خجالتی شده ـ مقصود ـ ممکن است...

یک هفته است هیچ غذایی نمی خورد
از بس به اعتصاب خود افزود- ممکن است...

دکتر سِرُم نوشته برایش و گفته است
« با این همه علائم کمبود ممکن است...»

یک نسخه قرص و شربت و آنتی فلان نوشت
البته گفت «عده ی محدود ممکن است»...

- أمن یجیب - خوانده ام و نذر کرده ام
این حرف از خداست که فرمود: ممکن است

بر حسب آیه ی سی و سه از کلام حق
- در سوره ی مبارکه ی هود - ممکن است:

دیگر گره گشای نهایی فقط خداست
حتی درون - آتش نمرود - ممکن است...

شعر از سید علی شاه چراغ