هر روز آبم کرده ای- دست از سرم بردار


هر روز آبم کرده ای- دست از سرم بردار
با قرص، خوابم کرده ای- دست از سرم بردار

من آدمی یکرنگ بودم، مثل آیینه
رنگ و لعابم کرده ای- دست از سرم بردار

حالا که کارت دست من گیر است، می بینم
عالیجنابم کرده ای- دست از سرم بردار

من سخت بیمار تو بودم- سخت، خیلی سخت
حالا جوابم کرده ای- دست از سرم بردار

آتش به جان شعر و شاعر می زنی بانو
سیخ کبابم کرده ا ی، دست از سرم بردار

اصلا نپنداری که رفتن باعث رنج است
تازه ثوابم کرده ای- دست از سرم بردار

آن «دوستت دارم عزیزم» های دائم را
شرط عذابم کرده ای- دست از سرم بردار

شعری که پایت ریختم دار و ندارم بود
ارزان حسابم کرده ای- دست از سرم بردار

ای کاش روی صحبت من بحث مالی بود
خانه خرابم کرده ای- دست از سرم بردار

سید علی شاه چراغ


فرقی ندارد - راست یا افسانه - می میرد


فرقی ندارد - راست یا افسانه - می میرد
رستم همیشه ناجوانمردانه می میرد

فرهاد که با تیشه ای یک کوه را برداشت
در انتهای کار بی رحمانه می میرد

مجنون شبِ آخر به لیلی گفت: «راحت باش...
قبل از طلوع صبح این دیوانه می میرد»

تو قطره قطره آب می گردی ولی ای شمع
در پای چشمان خودت پروانه می میرد

مردی که از صحن نگاهت دور می کردی
افسوس! «تنها » گوشه ای از خانه می میرد

دیگر چه فرقی می کند- امروز یا فردا
این مرد هم یک روز - خوشبختانه- می میرد

سید علی شاه چراغ


اما برای شاعری شبگرد کافی بود!


اما برای شاعری شبگرد کافی بود!
تیر نهایی بی برو برگرد کافی بود

هر چند با لفظ «خدا حافظ» کنار آمد
وقتی که آن را بر زبان آورد- کافی بود

شاید که هر کس قدرت از یاد بردن داشت
اما برای طاقت آن مرد – کافی بود

او در کلاس چشم هایت پاس کرده بود
هشتاد واحد درد پشت درد- کافی بود

گاهی نیازی نیست با شمشیر آدم کشت
کاری که چشمان تو با ما کرد کافی بود!

سید علی شاه چراغ


من نمی خواستم آواره این شهر شوم


من نمی خواستم آواره این شهر شوم
چه کنم هیچ کسی درد خریدار نشد

به خدا خسته تر از زخم زبان های توأم
صبر کن، حوصله کن، دست نگه دار...نشد

چند روز است که از خواب و خوراک افتادم
و کسی همدم من جز لب سیگار نشد

نقشه دارم بنشینم و کمی فکر کنم
این که انگشت نمای همه ام، کار نشد

راستش، از تو چه پنهان، طی این مدت کم
تهمتی رسم نبوده که به ما بار نشد

گفته بودم که تو می آیی و یک چایی داغ ..
ولی از بخت بد حادثه انگار نشد

قسمت این بود، تو خورشید شوی- من شب تار
قسمت شب زدگان وعده ی دیدار نشد!

شعر از سید علی شاه چراغ


عشق را می کشت یا ما را چه فرقی می کند؟


عشق را می کشت یا ما را چه فرقی می کند؟
اینقَدَر دعوا نکن با ما چه فرقی می کند؟

او که پشت خود تمام راه ها را بسته بود
فرض کن پیدا شود حالا - چه فرقی می کند

راستش دیگر نه تاب دوستی ها مانده است
نه توان زخم خوردن ها- چه فرقی می کند

گریه های باد با دریا تفاوت می کند
بغض های کوه ها اما چه فرقی می کند

قطره ها وقتی که با صخره اصابت می کنند
تازه می فهمند آن بالا چه فرقی می کند

او ولی مشتاق رفتن بود، خود خواهی نکن
رفتن امروز با فردا چه فرقی می کند

شعر از سید علی شاه چراغ