دلگیرم از تو و همۀ مردمان شهر
دلگیرم از تو و همۀ مردمان شهر
جاری شده ست قصۀ ما بر زبان شهر
از بس سرودم از تو، مرا نام می برند
در این محل به یادِ تو، پیر و جوان شهر
آخر چطور از تو نرنجم که دیده ام
پر می زنند دور و برت دختران شهر
از ده چقدر ساده به سوی تو آمدم
اما فریب خورده ام از هر دکان شهر
اصلاً قرار نیست که ما مال هم شویم
این را بگو به مردم نامهربان شهر
ما هم شبیه این همه آدم قرار نیست
یک اتفاق تازه بیفتد میان شهر
شعر از زینب اکبری سردهلقی