پریده رنگ تر از برگ هایِ پاییزم
پریده رنگ تر از برگ هایِ پاییزم
تو نیستی که ببینی چگونه می ریزم
کویر ریشه دوانیده درحوالیِ من
تَرَک تَرَک شده آیینه یِ غزل خیزم
نسیمِ چلچله درکوچه هایِ شهر وزید
تبسّمی باران ! تا دوباره برخیزم
چگونه زنده کنم خاطراتِ سبزم را
چنین که در به درِ کوچه هایِ پاییزم
نه نایِ اینکه به آغوشِ سبز بر گردم
نه پایِ اینکه ز پاییزِ مرگ بگریزم
اگر چه پیچکِ بی تکیه گاهِ این باغم
مباد ـ جزتو ـ به هر خار و خس بیاویزم
همیشه جاریِ رؤیایِ سبزِ من ، دریاب
مرا که از عطشِ انتظار لبریزم
شعر از حسن نصر (سیاوش)