قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند

 

قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند
دوات از خشــــک مــغزي ها دهانِ مرده را ماند

نه پيـــوندي به ديــروزي نه امــيدي به فردائــي
دل بـــي حاصل من شـــهر طـوفان برده را ماند

تکانـــي هــــم نخورد از آهِ آتشـــبارِِ مظـــلومان
دلِ سختِ ستمگر سـنگِ پيکان خورده را مـاند

گـــل عشـــــقم که بود از نـــوبهار آرزو خنـــدان
کنــون در پــاي جـــانان غنچــــة پـژمرده را ماند

ســــر بيدرد کز شــتور تمــــنا نيســـتش بهــره
بشـــاخ زنـــدگــــانـي ميـتتوة افســـرده را ماند

ز بس در هر چه ديدم داشت رنگِ رنج و آزاري
جهان در چشــم من يکســــر دل آزرده را ماند

شعر از خليل الله خليلی

 

نالــــه به دل شــــد گره، راه نیستان کجاست؟

 

نالــــه به دل شــــد گره، راه نیستان کجاست؟
سینه به‌ من شد قفس،طرف بیابان کجاست؟

در تــف ایــن بـادیــه، ســــوخـت ســـراپـا تـنـم
مــزرعم آتـش گرفت، نـم‌نـم باران کـــجاســت؟

خــــوب و بـــد زندگــــی، بر ســـر هــم ریخـتند
تا کنـــد از هـــم جدا، بازوی دهقان کجاسـت؟

در تـَف ایــــن بادیــه، ســـــوخت ســـراپا تنــم
مزرعــــم آتـــش گرفت، نم‌نم باران کـجاسـت؟

اشــــک در آبم نشــــانــد، آه به بـادم ســــپرد
عقل به بندم فكند، رخنه‌ی زندان کجاست؟...

شعر از خليل الله خليلی

 

بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی

 

بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی
به تنگ آمد دلــــــم زين زندگی ای مرگ جولانی

در اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زيب عنوانی

از اين آزادگـــــی بهتر بود صد ره به چشــــم من
صــــدای شـــــيون زنجـــير و قــــيد کنج زندانــی

به هر وضعيکه گردون گشت کام من نشد حاصل
مگر اين شــــام غم را مرگ ســــازد صبح پايانی

جوانی سلب گشــت و حيف کآمال جوانی هــم
يکــــايک محو شــــد مانـــند اعـــلام پريشــــانی

زيک جو مــنت ايـــن ناکســـــان بردن بود بهــــتر
که بشکافم بمشکل صخره ســـنگی را بمژگانی

گناهــــم چيسـت، گردونم چــــــرا آزرده مـــيدارد
ازين کاســه گدا ديگر چه جســتم جز لب نانــی

شعر از خليل الله خليلی

 

ناله به دل شد گره ، راه نيستان كجاست؟

 

ناله به دل شد گره ، راه نيستان كجاست؟
خانه قفس شد به من طرف بيابان كجاست؟

اشك به خونم كشيد ، آه به بادم سپرد
عقل به بندم فگند ، رخنهء زندان كجاست؟

گفت پناهت دهد ، در ره آن خاك شو
آنكه شدم در رهش خاك بگو آن كجاست؟

روز به محنت گذاشت ، شام به غم شد سحر
ساقي گلچهره كو، نعرهء مستان كجاست؟

در تف اين باديه، سوخت سراپا تنم
مزرعم آتش گرفت ، نم نم باران كجاست؟

موج نلرزد برآب، غنچه نخندد به باغ
برگ نجنبد به شاخ ، باد بهاران كجاست؟

خوب و بد زنده گي ، بر سر هم ريختند
تا كند از هم جدا ، بازوي دهقان كجاست؟

برق نگه خيره شد ، شوق ز دل رخت بست
خانه پر از دود شد مشعل رخشان كجاست؟

ناله شدم، غم شدم، من همه ماتم شدم
آن دل خرم چه شد، آن لب خندان كجاست؟

ابر سيه شد پديد، باز به چرخ سخن
اختر برج ادب ، مرد سخندان كجاست؟

هم نظر بوعلي، هم قدم بوالعلا
هم نفس رودكي ، هم دم سلمان كجاست؟

مرد نميرد به مرگ ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاويد شد ، مردنش آسان كجاست؟

شعر از خلیل الله خلیلی

 

امــــن و آسـایش درون ملک افغان مرده است

 

امــــن و آسـایش درون ملک افغان مرده است
نا مِ آ زادی در آن وادی ویـــرا ن مــــرد ه است

عمرمادر جنگ هـــــا بگــذشت وصلح ازما نشد
چون هدف ازمـا به دور افتاده امکان مرده است

حیرت است این جاکه افغـــان دشـمن افغان شده
بخت میهن نی که ازبا لا و پایــــان مرد ه است

ما به جُز حرفِ غلـــــط چیز دیگــــر نشنُفته ایم
وعده ها با خاک یکسان گشت و پیمان مرده است

جای آ با دیست ویرا نی و جای صلح جنگ
نام عمران در کتاب زورمند ان مرده است

از قدومِ نحس اوشا ن کا رها وارونه شد
بیشتر بیچا ره گان در برف و با را ن مرد ه است

وعده های بی عمل بهر دوام قد رت است
دردیا رما سراسر عهد و پیمان مرد ه است

بر تلا ش کا رمردم دوردنیا در به در
وای کا نها با چه یک حال پریشان مرد ه است

جای دا نش را همه بی دا نشا ن پُر کرده اند
شمع ها خا موش گشته علم و عرفا ن مرد ه است

ما دُچا رِ جنگ، میهن خارزار و دل پریش
مردم ما هرکجا پرد رد وحِرما ن مرد ه است

نی بها ران کیف دا رد نی ترنم در چمن
لا له در صحرا و گلها در گلستان مرده است

بسکه شد ورد زبا نها ا نفجا رو انتحا ر
حرف ها درذهن آ ن طفل دبستان مرد ه است

مشکل از دیروز و از امروز و فردا بیشتر
دردها از حد فزونتر گشته در مان مرد ه است

رادمردان جای خودبربُزدلان بگذاشته
همت وا لای آن مردان افغان مرده است

چند تن آ سوده اند و ما بقی تحت فشا ر
غیرت و احسا س هم در آ ن دیا را ن مرد ه است

سر به سر ظلم و تعدی است در شهرو دیا ر
عا دلان و منصفان در بین ما یا ن مرده است

زحمت قانون گذاران نقش روی آ ب شد
چون قوانین دا یماً در طا ق نِسیا ن مرد ه است

نام خالیی زقانون دو لت ما را بس است
پیروِ قانون بودن بر زورمندان مرد ه است

زوربا قا نون به هم هرگز نمی ا ید درست
حرف قا نون چند سالی شد زاذهان مرد ه است

گوییا تقدیر بنوشتست غم برنام ما
کین چنین در ملک شا دی های دورا ن مرده است

من به تا یید خلیلی با ز گویم این سخن
دروطن سر درچمن گُل دربد ن جان مرد ه است

چون امینی آرزوی ما همه در صلح بود
رخنه امید در د لها کما کان مرد ه است

شعر از خلیل الله خلیلی