امــــن و آسـایش درون ملک افغان مرده است
نا مِ آ زادی در آن وادی ویـــرا ن مــــرد ه است
عمرمادر جنگ هـــــا بگــذشت وصلح ازما نشد
چون هدف ازمـا به دور افتاده امکان مرده است
حیرت است این جاکه افغـــان دشـمن افغان شده
بخت میهن نی که ازبا لا و پایــــان مرد ه است
ما به جُز حرفِ غلـــــط چیز دیگــــر نشنُفته ایم
وعده ها با خاک یکسان گشت و پیمان مرده است
جای آ با دیست ویرا نی و جای صلح جنگ
نام عمران در کتاب زورمند ان مرده است
از قدومِ نحس اوشا ن کا رها وارونه شد
بیشتر بیچا ره گان در برف و با را ن مرد ه است
وعده های بی عمل بهر دوام قد رت است
دردیا رما سراسر عهد و پیمان مرد ه است
بر تلا ش کا رمردم دوردنیا در به در
وای کا نها با چه یک حال پریشان مرد ه است
جای دا نش را همه بی دا نشا ن پُر کرده اند
شمع ها خا موش گشته علم و عرفا ن مرد ه است
ما دُچا رِ جنگ، میهن خارزار و دل پریش
مردم ما هرکجا پرد رد وحِرما ن مرد ه است
نی بها ران کیف دا رد نی ترنم در چمن
لا له در صحرا و گلها در گلستان مرده است
بسکه شد ورد زبا نها ا نفجا رو انتحا ر
حرف ها درذهن آ ن طفل دبستان مرد ه است
مشکل از دیروز و از امروز و فردا بیشتر
دردها از حد فزونتر گشته در مان مرد ه است
رادمردان جای خودبربُزدلان بگذاشته
همت وا لای آن مردان افغان مرده است
چند تن آ سوده اند و ما بقی تحت فشا ر
غیرت و احسا س هم در آ ن دیا را ن مرد ه است
سر به سر ظلم و تعدی است در شهرو دیا ر
عا دلان و منصفان در بین ما یا ن مرده است
زحمت قانون گذاران نقش روی آ ب شد
چون قوانین دا یماً در طا ق نِسیا ن مرد ه است
نام خالیی زقانون دو لت ما را بس است
پیروِ قانون بودن بر زورمندان مرد ه است
زوربا قا نون به هم هرگز نمی ا ید درست
حرف قا نون چند سالی شد زاذهان مرد ه است
گوییا تقدیر بنوشتست غم برنام ما
کین چنین در ملک شا دی های دورا ن مرده است
من به تا یید خلیلی با ز گویم این سخن
دروطن سر درچمن گُل دربد ن جان مرد ه است
چون امینی آرزوی ما همه در صلح بود
رخنه امید در د لها کما کان مرد ه است
شعر از خلیل الله خلیلی