بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکن


بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکن
خواب را در چشم های خسته ام باور مکن

اختیارت را به دست باد جادوگر مده
پیش مردم زلف هایت را پریشان تر مکن

امر کن تا بر لب سرخ تو عاشق تر شوم
نامسلمانا! لبم را نهی از منکر مکن

عمر بودن با تو کوتاه است،مثل عمر گل
نازک انداما! گل عمر مرا پرپر مکن

دیدی و چیدی و بوییدی و درور انداختی
آنچه کردی با دل من با دل دیگر مکن

شب گذشت و خواب چشمان تو را از من گرفت
گفتمت عادت به داروهای خواب آور مکن...

شعر از ناصر حامدی


زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است


زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

با تــو بی تابی و بی خوابـی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است

روبرویــم  بنشین  و  غزلـــی  تـازه  بخـــوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است

مــوی ِ  خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است

***

شب ِ خوبــی ست ، بگــو حال ِ  زیارت داری؟
مستی جاده ی گیلان به خراسان خوب است

نم نم نیمه شب و نغمــــه ی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است

شعر از ناصر حامدی


دل پاييز ندارد غم جانكاه مرا


دل پاييز ندارد غم جانكاه مرا
رفتنی هستم ،اگرباز كنی راه مرا

رفتم،اما نرسيدم به تو،دريا نشدم
ماندي،اما نرساندی به خدا آه مرا

تو فقط پلك بزن،كار تو جاری شدن است
بغض اگر هست فشرده است گلوگاه مرا

بازهم پلك بزن،چشم تو لحنش آبی است
نقل كن در همه جا  قصه ی كوتاه مرا

خاطرم نيست به چشم توچه شعری زيباست
كمی آواز بخوان گريه ی دلخواه مرا

***

شب خوبی ست،هوا طعم قشنگی دارد
نی بزن باز  كه بدمست كنی ماه مرا

شعر از ناصر حامدی


پنهان شده در جانی و از جان و جهان دور


پنهان شده در جانی و از جان و جهان دور
جان تو مباد از من بی نام و نشان دور

ای چشم و دهان تو سزاوار ستایش
هر چیز به جز بوسه از آن چشم و دهان دور

شیرینی اگر هست از اعجاز لب توست
تلخی شود از آن لب شیرین و جوان دور

انگار که هر گونة تو باغ اناری‌ست
حیف است اگر باشد از آن گونه دهان دور

پیراهنی از بوسه خدا بر تنمان کرد
جز بوی خوش بوسه ز پیراهنمان دور

چشمت نگران دم و دام دگران است
چشم نگرانت ز نگاه دگران دور

آغوش تو آرام‌ترین خانة دنیاست
آرام‌ترین خانه ز دستان خزان دور

شعر از ناصر حامدی


خواستم تا در شب کوتاه من ماهی شوی

 

خواستم تا در شب کوتاه من ماهی شوی
خواستی شیرینی خواب شبانگاهی شوی

از شب آغوش تا صبح جدایی راه نیست
کاش یک شب میزبان صبح دلخواهی شوی

ای دل غافل! چه آسان روزها را باختی
کاش روزی لایق دیدار کوتاهی شوی

عشق با خود فتنه ها دارد،زلیخا را بگو
می توانستی شبی زندانی چاهی شوی؟

ای تنت ابری تر از شب های غمگین زمین!
کاش گاهی بر تنم باران ناگاهی شوی

گفت: بویت موی دریا را پریشان می کند
زود راهی شو که باید رود گمراهی شوی

شعر از ناصر حامدی