پاييز مي‌رسد كه مرا مبتلا كند

 

پاييز مي‌رسد كه مرا مبتلا كند
با رنگ‌هاي تازه مرا آشنا كند

پاييز مي‌رسد كه همانند سال پيش
خود را دوباره در دل قاليچه، جا كند

او مي‌رسد كه از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا كند

او قول داده است كه امسال از سفر
اندوه‌هاي تازه بيارد ـ خدا كند ـ

او مي‌رسد كه باز پريشان كند مرا
او قول داده است به قولش وفا كند

پاييز عاشق است.. وَ راهي نمانده است
جز اين كه روز و شب بنشيند دعا كند ـ

شايد اثر كند و خداوند فصل‌ها
يك فصل را به خاطر او جا به جا كند

تقويم خواست از تو بگيرد بهار را
تقدير خواست راه شما را جدا كند

خش خش ... صداي پاي خزان است، يك نفر
در را به روي حضرت پاييز وا كند

شعر از عليرضا بديع

 

آن تندباد تير، بگو با تنت چه کرد؟

 

آن تندباد تير، بگو با تنت چه کرد؟
با قلبِ مثل آينه‌ي روشنت، چه کرد؟

وقتي که عرش را به تلاطم کشيده است،
با ما، ببين که روضه‌ي افتادنت چه کرد

مي‌گفت روضه‌خوان: که تنت غرق تير بود
هر تير، واژگون که شدي، با تنت چه کرد؟

افتادي و سه ساله خبر دارد و خدا
بر خاک، سنگ، با رخِ بي‌جوشنت چه کرد

انداخت اين سه شعبه تو را، باغبان! ببين
با حلق نازکِ گل در گلشنت، چه کرد

جان داد خواهرت، به خدا! تا که ديد، شمر
با چکمه، در کشاکشِ جان دادنت چه کرد

اي بوسه‌گاه مادر دريا، گلوي تو!
آن تيغ کُند، با رگ و با گردنت چه کرد

از حال رفت و بي‌رمق افتاد روضه‌خوان
ديگر نگفت از اين‌که پس از کشتنت چه کرد

يا ايها العزيز! پس انگشترت کجاست؟
آن گله گرگ، با تن و پيراهنت چه کرد؟

لرزيد آسمان، چو دويدند اسب‌ها
بر سينه زد رسول، مگر دشمنت چه کرد؟

شعر از قاسم صرافان

 

اي عشق! روشناي اتاق مرا نگير

 

اي عشق! روشناي اتاق مرا نگير
چشم مرا بگير و چراغ مرا نگير

اين دست ها به گرمي دست تو دلخوشند
شب هاي برف و باد، اجاق مرا نگير

وقتي غمم تو هستي از هر غريبه اي
حال مرا نپرس و سراغ مرا نگير

بگذار برگ برگ بيفتم به دامنت
پاييز من! طراوت باغ مرا نگير

يک شب به خانه اش برسان و خلاص کن
پايان قصه، حال کلاغ مرا نگير

من با خيال گوشه ي چشم تو شاعرم
دنياي دنج کنج اتاق مرا نگير...!

شعر از اصغر معاذي

 

اگر چه داروي درد دل تو آغوش است

 

اگر چه داروي درد دل تو آغوش است
به باد تکيه نکن..باد...خانه بر دوش است

دچارِ شب شدنت را به فال نيک بگير
چراغ رابطه در طول روز خاموش است

بدون من به چه مي ارزد آن جمال و کمال؟!
که گوشواره قشنگ است تا که در گوش است

قرار نيست که قانون به دادمان برسد
که شهر مسخره ي چند تا کفن پوش است

به خواب مردنمان بهتر است در جنگل
چه جاي شير ؟ اگر امر امر خرگوش است؟

تو فيل هم که بيايي صداي گربه بيار
صداي گربه بده خانمان پر از موش است

خداي دهکده هاي مجاورِ خوشبخت
دليل وحدت ما عشق نه...موتور جوش است

بريز در رگمان جاي خون مخدر و قرص
به دزد کار ندارد سگي که بيهوش است

شعر از علي بهمني

 

 

اين قلب ترک خورده ي من بند به مو بود

 

اين قلب ترک خورده ي من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود

باشد که به عشقش برسد هيچ نگفتم
يک عمر در اين سينه غمش راز مگو بود

من روي خوش زندگي ام را که نديدم
هر روز دعا کرده ام اي کاش دو رو بود

عمر کم و بي همدم و غرق غم و بي تو
چاقوي نداري همه دم زير گلو بود

من روي سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زير سرش نرم شبيه پر قو بود

شعر از سيد تقي سيدي