تار موهای درازش کج کلاهی می کند
تار موهای درازش کج کلاهی می کند
عطر شب بو را به سمت شانه راهی می کند
چشم هایش فتنه ای دیگر به پا کرده که او
در لباس شوروی مشروطه خواهی می کند
آنچه دست زلزله با ارگ تبریزم نمود
با دل آشفته ام او با نگاهی می کند
پایتخت اقتدارم را به چنگ آورد و حال
در درون کشور جان پادشاهی می کند
آه! دلتنگم چرا که سرگرانی های رود
تُنگ را ارزانی دنیای ماهی می کند
او بهشتی بوده و هرگز ندانسته که خود
آدم است و گاه گاهی اشتباهی می کند
بعد صدها سال اینک وقت سنجش سر رسید
در دلش احساس خام بی گناهی می کند
شعر از فرهاد ایار