در این هوای نفسگیر، باد گم شده است
در این هوای نفسگیر، باد گم شده است
سکوت مانده و فریاد و داد گم شده است
به جنگِ آینه برخاستند صدها سنگ
به قلب ثانیه، تصویرِ داد گم شده است
ز داس تیز ستم، باغ جهل شد آباد
ز چشم مدرسه، نور سواد گم شده است
هوای کوچه و بازار پُر شد از گریه
صدای خنده و آواز شاد گم شده است
به هر گذار ببین سبز گشت یک بنگاه
ولی کتابفروشی ز یاد گم شده است
مگر ولایت تهران از آسمان افتاد
که شهرهای دگر را عماد گم شده است
به شهرهای کلان شد زیاد جمعیت
دهات در شبِ این برف و باد گم شده است
عرب گرفت دوباره تمام ایران را
شکوهِ کورش و تاریخ ماد گم شده است
شعر از جلال قیامی میرحسینی