زیباترین لبخند دیگر برنخواهد گشت

 

زیباترین لبخند دیگر برنخواهد گشت
بویِ خوشِ  اسپند، دیگر برنخواهد گشت

تقویم ها آنقدر بی روح اند و سرد، انگار
ماهی به جز اسفند،دیگر برنخواهد گشت!

او رفت،مادر پشتِ سَر،هی آب می ریزد
میداند او هرچند دیگر،برنخواهد گشت

خواهر تفاُل زد به قرآن، در جواب آمد..
برآسمان سوگند،دیگر برنخواهد گشت

بابا نشست و چایِ تلخِ داغ را نوشید
شیرینی اش با قند دیگر برنخواهد گشت..

او خوب میدانست،مرغی که پرید از دست
با دانه ای در بند،دیگر برنخواهد گشت

پایان گرفت این جنگ،چشمانی به راه، امّا
چیزی به جز سَربند دیگر برنخواهد گشت

شعر از ندا نوروزی

 

هرگاه دلم ازاین قفس میگیرد


هرگاه دلم ازاین قفس میگیرد
با فکر پریدنی نفسٰ میگیرد...

من از تپش ثانیه ها بیزارم
با هرگذری دقیقه پس میگیرد...

از هجمه ی این نگاهها میفهمم
گه گاه دلی خوی هوس می گیرد..

باید که گذر کنم از این آبادی
جایی که دلم رنگ عبث میگیرد..

باید بروم از این هیاهوٰ اما
با فکر پریدنی نفسٰ میگیرد....

شعر از ندا نوروزی


دیشب به شوقِ مقدمت گل چیده بودم


دیشب به شوقِ مقدمت گل چیده بودم
پیراهنی با طرحِ گل پوشیده بودم

با خود چه خوابی دیده بودم تا بیایی
از غربت این لحظه ها رنجیده بودم

مادر نگاهش خیره مانده در نگاهم
بعد از هزاران روز من خندیده بودم

شب بود وخاموشی ومن در انتظارت
تا صبح خواب از چشم خود دزدیده بودم

گل ها به روی دستِ من پژمرده شدٰ باز
از عمقِ این کابوس ها ترسیده بودم

ناگه نگاهت بغضِ چشمم را فرو ریخت...
مردی که تنها عکسِ او را دیده بودم

سر را به روی شانه هایت تاب دادم
چون شاخه ای دور و برت پیچیده بودم

دستم گرفتی ٰ ناگهان مادر صدا زد
تا آخرش این قصه را فهمیده بودم...

گلٰ پیرهنٰ بابا و من یک خواب ِ شیرین
تا صبح کنارِ عکسِ تو خوابیده بودم....

شعر از ندا نوروزی


دلخسته از بهانه که پیدا نمیشود...


دلخسته از بهانه که پیدا نمیشود...
آشفته از منی که چرا ما نمیشود!؟

چون اشک بر نگاهِ تو محتاج گشته .. پس
این بغض از گلوی کسی وا نمیشود....

اینجا جوابِ مسئله ها ختم نامِ توست
دنیا بدونِ حلِ معما نمیشود...

هرگزکسی شبیه تو مجنون نمیشود
لیلا بدون عشقِ تو لیلا نمیشود

وقتی که کم می آورم از قیل و قالِ دل
وقتی که اشک پای تو دریا نمیشود..

دلخسته از بهانه ی هر جمعه میشوم
یا میشوی جواب کسی.. یا نمیشود؟!

آقا دلم به شوقِ حضورت خوش ست وبس
دیگر کسی به غیرِ شما جا نمیشود...

شعر از ندا نوروزی


گاهی دلم میگیره از این جای خالیت...


گاهی دلم میگیره از این جای خالیت...
وقتی که از برگشتنت دلسرد میشم

وقتی که گم میشه تو برفا ردِّ پاهات
مثل گلای رو تاقچه زرد میشم

روزا که سرگردونِ شهرِ مُرده هامو
شبها رفیقِ این هوای سرد میشم

سرگرمی و حتی نمی فهمی که دارم
از بینِ آدم های شهرم طرد میشم

حس میکنم تو گیر و دارِ این هیاهو
آخر منم مثل توی بی درد میشم

یا میرم از این شهر یا می میرم اینجا
یا مثل درویشای دوره گرد میشم

شاید تحمل کردنش سخته ولی من
دارم تو این روزا که نیستی مرد میشم....

شعر از ندا نوروزی