زیباترین لبخند دیگر برنخواهد گشت
زیباترین لبخند دیگر برنخواهد گشت
بویِ خوشِ اسپند، دیگر برنخواهد گشت
تقویم ها آنقدر بی روح اند و سرد، انگار
ماهی به جز اسفند،دیگر برنخواهد گشت!
او رفت،مادر پشتِ سَر،هی آب می ریزد
میداند او هرچند دیگر،برنخواهد گشت
خواهر تفاُل زد به قرآن، در جواب آمد..
برآسمان سوگند،دیگر برنخواهد گشت
بابا نشست و چایِ تلخِ داغ را نوشید
شیرینی اش با قند دیگر برنخواهد گشت..
او خوب میدانست،مرغی که پرید از دست
با دانه ای در بند،دیگر برنخواهد گشت
پایان گرفت این جنگ،چشمانی به راه، امّا
چیزی به جز سَربند دیگر برنخواهد گشت
شعر از ندا نوروزی