مثل هربار شد اینبار،نباید می شد


مثل هربار شد اینبار،نباید می شد
اشتباه این همه تکرار نباید می شد

به صلاح است نگویم که کم آوردم باز
مصلحت بوده و انگار نباید می شد!

خفه ام کرد همین گریه نکردن آخر
در گلو بغض تلمبار نباید می شد

شده ام عاصی از همهمه و پچ پچ ها
گوشه گیری که میاندار نباید میشد

تا به خود آمدم از ترس خودم را کشتم
مرده در قبر که هوشیار نباید می شد

کاش می شد که مرا در دل خود قاب کنی
جای من سینه دیوار نباید می شد

درد بی خواهری ام درد پس از مرگم بود
مادرم یکتنه غمخوار نباید می شد

شعر ا ز میر فواد میرشاه ولد


دنیای شیرینت به کـام دیگران باشد


دنیای شیرینت به کـام دیگران باشد
لبخندهایت سهم از ما بهتران باشد

کج کرده راهش را به سمت دامنت خورشید
پرچیــن گلهـــای تـــــو وقتـــی زعفران باشد

گلگونه های شرجی شهریور گیلان
نارنـــج های نوبــــر مـــازندران باشد

یک دکمــــه از پیراهنت افتاده در کوچــه
جوینده اش یابنده ی گنجی گران باشد

شب زنده تر شد با پل ابروکمان شهرم
تا لهجه ی شیرین خرما هم در آن باشد

مطلــع ندیدم ناب تـــر از بیت ابرویت
باید قلم در بیت بیتش خیزران باشد

مستی خیالی نیست،همدستم اگر باشی
هر جــام چشمت ناب تر از شوکـــران باشد

وقتی که می دانم نگاهت در نگاهم نیست
دیگـــر  نبــاید  انتــظار  از  دیگـــران  باشد

پس لااقل شب روسری را از سرت بردار
مهتـــاب باید آسمانش بـی کـــران باشد

شعر از فواد میرشاه ولد


هرچند بر لب واژه ی انکار دارم


هرچند بر لب واژه ی انکار دارم
در سر هوای عاشقی بسیار دارم

سقفی ست بالای سرم الحمد و لله
من خانه ای بی سقف و بی دیوار دارم

چیزی بجز غربت درون کوله ام نیست
بر شانه ام چیزی ورِآی بار دارم

من (دوستت دارم)همین یک جمله کافی ست
لب بسته ام ، بر صحبتم اصرار دارم

لب وا کن و با خنده غرقم کن در این تنگ
با این دوتا ماهی قرمز کار دارم

گل کرده گیسوی تو بین روسری ها
بر دست هایم جای زخم خار دارم

تهدید کردی و دوباره دست بردم
میدانی آخر شاعرم آزار دارم

بردار از سر روسری را چند وقتی ست
رویای گشتن توی گندمزار دارم

شعر از میرفواد میرشاه ولد


سجده دارد گوهری در سینه راز مادرم


سجده دارد گوهری در سینه راز مادرم
عطر باران می دهد چادرنماز مادرم

با گلستانش در آتش سوخت ابراهیم من
شعله ی عشق است در سوز و گداز مادرم

در قنوتش هیچ چیزی را نمی خواهد ولی
من فقیر- دستهای بی نیاز مادرم

حلقه ی عقد خودش را هم برای من فروخت
چیز مرغوبی نمانده از جهاز مادرم

پایکوبی مرا با پای- لنگم دیده ای؟
خوب میرقصم اگر تنها به ساز مادرم

روی می گیرند از من دیگر این آیینه ها
خوبرویم گر چه تنها از لحاظ مادرم

سالها با چند تقویمی که بستم نو نشد
عید یعنی بوسه ها در پیشواز مادرم

شعر ا ز میر فواد میرشاه ولد


 

در سرم باش و بیا یکسره سرسام بده


در سرم باش و بیا یکسره سرسام بده
قدری از باده ی ته مانده در آن جام بده

بنشین دود کنـــم هستی خود را با تو
مثل قلیان دو سر چاق به من کام بده

گره ی روسریت را کمی امشب شل کن
به تمـــام  شعرا...نه...به من الهــــام بده

رعیت بـــاغ تـوام دختــــر ارباب فقط
مشتی از نوبر هرساله ی بادام بده

دست کم جای جوابی به سلامم یکبار
بی تفـــاوت نگذر از من و دشنــــام بده

حکم دادی به خداحافظی آخر ، قبلش
قدر یک بوسه به من فرصت فرجام بده

به سراغ من اگر آمدی آهسته بیا
غــزلی تازه بخوان ، فاتحه آرام بده

شعر از میر فواد میرشاه ولد