دوباره بی تو نشستم ، صبور می خندم
دوباره بی تو نشستم ، صبور می خندم
به خاطراتِ نباید مرور می خندم
به زندگی که هدایت نمی شود در من
به خود کشی ، به خودم ، بوفِ کور می خندم
به آنکه راحت لم داده ، تخت خوابیده
به بختِ خویش ، همین لندهور می خندم
به شاهزاده یِ خوشبختِ سیندِرِلاها
و کفش هایِ ندارم بلور می خندم
به من که له شده ، افتاده زیرِ پاهایت
به حسِ گم شده در خود، غرور می خندم
دلم گرفته وُ هی شیش و هشت گریه وُ من
به دستگاه غم انگیزِ شور می خندم
به آنکه" دوش نجاتم" نداد از" غصه"
به غایبی که نکرده ظهور می خندم
تو آرزویِ نخواهم رسیدِ من هستی
به آرزوی خودم تویِ گور می خندم
لجوج، بی منطق ، کله خر، وَ دیوانه
به شاعری که شده بی شعور می خندم
دلم خوشست ؟ به جانِ تو نه! دلم خوش نیست
همیشه موقعِ گریه به زور می خندم ...
شعر از لی لآ ( لیلا شیخی )