دوباره بی تو نشستم ، صبور می خندم


دوباره بی تو نشستم ، صبور می خندم
به خاطراتِ نباید مرور می خندم

به زندگی که هدایت نمی شود در من
به خود کشی ، به خودم ، بوفِ کور می خندم

به آنکه راحت لم داده ، تخت خوابیده
به بختِ خویش ، همین لندهور می خندم

به شاهزاده یِ خوشبختِ سیندِرِلاها
و کفش هایِ ندارم بلور می خندم

به من که له شده ، افتاده زیرِ پاهایت
به حسِ گم شده در خود، غرور می خندم

دلم گرفته وُ هی شیش و هشت گریه وُ من
به دستگاه غم انگیزِ شور می خندم

به آنکه" دوش نجاتم" نداد از" غصه"
به غایبی که نکرده ظهور می خندم

تو آرزویِ نخواهم رسیدِ من هستی
به آرزوی خودم تویِ گور می خندم

لجوج، بی منطق ، کله خر، وَ دیوانه
به شاعری که شده بی شعور می خندم

دلم خوشست ؟ به جانِ تو نه! دلم خوش نیست
همیشه موقعِ گریه به زور می خندم ...

شعر از لی لآ ( لیلا شیخی )


یک ... دو... سه ...چهار گریه ام می گیرد


یک ... دو... سه ...چهار گریه ام می گیرد
تا سه بشمار گریه ام می گیرد

هر وقت که اسمِ تو وسط می آید
یک گوشه کنار گریه ام می گیرد

یک لحظه رها نمی شوم از یادت
حتی سرِ کار گریه ام می گیرد

از رفتن تو به بعد شرطی شده ام
با سوتِ قطار گریه ام می گیرد

باران که به شیشه می زند، با یادت
صد اسب بخار گریه ام می گیرد

با یاد تو من یاد خودم می اُفتم
هر بار دو بار گریه ام می گیرد...

" دلتنگ چو من مرغ قفس "... قطعش کن
اینجایِ نوار گریه ام می گیرد

اینقدر نزن سه تار ای همسایه
از گریه یِ تار گریه ام می گیرد

تقصیر خودم نیست، ندارم طاقت
بی تاب وقرار گریه ام می گیرد

هر وقت به یادِ خنده ات می اُفتم
چون ابرِ بهار گریه ام می گیرد

شعر از لیلا شیخی


دیوانه و هشیار تو را می بوسید


دیوانه و هشیار تو را می بوسید
در کوچه و بازار تو را می بوسید

هر روز سرِ قرار گل می آورد
در لحظه یِ دیدار تو را می بوسید

چون بید کنار تو به خود می لرزید
چون زلزله آوار تو را می بوسید

از عشق غزلهاش لبالب بودند
با جوهر خودکار تو را می بوسید

"این بوسه یِ آخر است" با خود می گفت
با دلهره ،هربار تو را می بوسید

یک عاشق زار، بی نصیب از گردون
گلنار به گلنار تو را می بوسید...

تو رام وَ آرام ...وَ او وحشی تر
از لشگر تاتار تو را می بوسید

چون زهر به کام خویش هِی غم می ریخت
مسموم تر از مار تورا می بوسید

تاریخ نوشت: عاشقی دیوانه
چون هند جگر خوار تو را می بوسید...

تقدیر شبیخون به دلش می زد و او
آماده یِ پیکار تو را می بوسید

با دایره یِ قسمت خود می جنگید
در نقطه یِ پرگار تو را می بوسید

آب از سرِ او گذشته بود و حالا
بی شرم در انظار تو را می بوسید

لبهای تو افسوس زمستان دارند....
انگار نه انگار تو را می بوسید

محکوم به عاشقی زنی آویزان
از بغض ، سرِ دار تو را می بوسید...

شعر از لیلا شیخی


فعلن خداحافظ ...من میروم دیگر


فعلن خداحافظ ...من میروم دیگر
یک روز می آیم ، حالم که شد بهتر

اما نه ! یک ذره فکر خودت هم باش
خیلی عقب ماندی از زندگی دختر !

هی مادرم می گفت ، بردار دست از عشق
از عشق بازی هم نان می شود آخر ؟!

مبهوت و سر در گم، مخمور و سر در خُم
دردِ سرِ مردُم ... همواره سرتاسر

مارا جدا کردند ازهم، ولی هرگز
هرگز نخواهم کرد این قصه را باور

بی تو کبوتر ها از غصه می پوسند
پرواز می ریزد ...گل می شود پر پر ...

بعد از تو خوبِ من ! اینجا بدونِ تو
این روزها حالم هی میشود بدتر

خوابم نمی آید یک لحظه ، حتی با
یک مشت دارویِ اعصاب و خواب آور

آن روزها رفتند ، آن روزهای خوب
من ماندم و شعر و چشمِ تری بر در

از زندگی سیرم ، از عشق دلگیرم
من بی تو می میرم ... نقطه الی آخر...

شعر از لیلا شیخی


برو بگو به همه اشتباه می کردم


برو بگو به همه اشتباه می کردم
همیشه ای که به چشمت نگاه می کردم

نبود و نیست و خواهد نبود یعنی این
که من تمام خودم را تباه می کردم

تو رفته بودی و در عینِ نا امیدی باز
نگاهِ خسته ی ِ خود را بِراه می کردم

شبیهِ دخترِ خوشبختِ شعرهای ِ فروغ
چه کودکانه تو را پادشاه می کردم

تو صادقانه نشستی به پایِ ایمانت
و من مدام به پایت گناه می کردم

چه خوب رفتی از اینجا ...که با جنونِ خودم
سفیدِ بختِ تو را هم سیاه می کردم

تو هیچ وقت نبودی ...نباش حالا هم
برو بگو به همه اشتباه می کردم

شعر از لیلا شیخی