در متن فصلهای پریشان نشسته ایم


در متن فصلهای پریشان نشسته ایم
در کوچه های سرد کماکان نشسته ایم

در شهری از فریب ودروغ و گمان و وهم
در وسعت مجرد عصیان نشسته ایم

تحلیل می رویم در این روزهای سرد
در امتداد فصل زمستان نشسته ایم

جا مانده ایم در دل شهری پر از غبار
پشت صدای وحشی طوفان نشسته ایم

یک سا ل آزگار به بن بست خورده ایم
در کوچه شکست چه آسان  نشسته ایم

بی حال وبی خیال افقهای دور دست
در گوشه غم آور زندان نشسته ایم

در راههای دلهره در جاده های ترس
در پیچ های مرگ هراسان نشسته ایم

در کوچه های خالی از احساس و آرزو
در فصلهای زخمی وبی جان نشسته ایم

حد اقل اجازه رفتن به ما دهید
در متن فصلهای پریشان نشسته ایم

شعر از علی اصغر هدایتی


در یا شمال شب حرکت ساحل حس مناسبی است که من دارم


در یا شمال شب حرکت ساحل حس مناسبی است که من دارم
شبهای ساحلی چه قدر زیباست امشب عجب شبی است که من دارم

در التهاب مبهم ساعتها من زنگ می زنم که بیایی تا
در بستر تبادل خوشبختی این فکر جالبی است که من دارم

یک مرد روی ساحل آرامش در انتظار اینکه بیاید زن
یک زن درست ماه تمام آری ماه محدبی است که من دارم

فکر مخربی است که من دارم در یک سر پر از غزل و اوهام
فکر تملک است و هماغوشی فکر مخربی است که من دارم

امشب چقدر سردم و سرگردان در انتظار یک زن زیبا روی
یک زن چقدر خوب بهشت آئین یک بوسه بر لبی است که من دارم

در یا شمال زن شب و رو یاها غرقند در من آه در این ادراک
مفعول و فاعلات و مفاعیلن وزن مرتبی است که من دارم

امشب چقدر خوب شگفت انگیز در مامن صمیمیتت هستم
در قصه ای قدیمی وتکراری عشق لبالبی است که من دارم

در شور تب نشسته ام ودر یا دارد چه خوب دست می اندازد
دیدی که اونمی رسد و برگرد هذ یان یک تبی است که من دارم

با اینکه او نیامده تا حالا شاید نیاید آه ولی در کل
در یا شمال شب حرکت ساحل حس مناسبی است که من دارم

چشمانم از تعجب و حیرت گرد در لابه لای حس پر از تشویش
حالاست رو به روی من وبی شک محو تعجبی است که من دارم

شعر از علی اصغر هدایتی


پرپر دوباره بازی خوب کلاغ پر


پرپر دوباره بازی خوب کلاغ پر
گنجشک وجغد وکرکس وخفاش وزاغ پر

یادش به خیر گپ زدن باغ وراغ ها
افسوس وآه گپ زدن باغ وراغ پر

یک مشت درد هق هق وبغض وسکوت ماند
یک شهر شور وعاطفه وعشق داغ پر

آن روزها که گفت به من پیک آشنا
شبها بگیردست من بی چراغ پر

باغ است درتملک شیطانی خزان
رقص درختهای فراوان باغ پر

تاریک می شویم دراین دخمه های سرد
آن قصرهای گرم پرازچلچراغ پر

بن بست ماندگار وقدیمی چه خوب گفت
یادش به خیر بازی خوب کلاغ پر

شعر از علی اصغر هدایتی


یک شب خودم را دار خواهم زد در گوشه درد آور زندان


یک شب خودم را دار خواهم زد در گوشه درد آور زندان
یک شب میان دردهای خویش دور از همه زندانیان پنهان

بی هیچ تردیدی در این غربت بی شک خودم را دار خواهم زد
وقتی بمیرم بعد از آن رخداد آسوده خواهم شد من از زندان

زندان وهمی ساکت و سنگین زندان سرد و شوم و مرگ اندود
زندان تاریک و ملال آور  زندان  تنگ مملو از عصیان

زندان چه درد آگین و بغض اندود با میله های ساده یکرنگ
زندان فضایی هر طرف دیوار با روز های سرد بی پایان

خشم و خروش ودرد پنهان را در عمق جانم ریختم دیری است
در سالهای انحطاط و مرگ در سالهای زخمی بحران

زندان فضایی سخت مرگ آجین رعب آور وشوم و خزان آلود
دلسرد مثل زمهر یری سخت جانسوز مثل ظهر تابستان

در دخمه شیطان بی رحمی هستیم سرگردان وجان بر لب
در دخمه ای بیگانه با احساس در انحصار نخوت شیطان

اینجا دگر شور و حرارت نیست خشک و خزانی ساکت وخاموش
سرد و غر یب و تار و مرگ اندود در سایه سار ظلمت دیوان

تاوان زندانی است بی تردید زندان و سلول و شکنجه مرگ
بغض و غریبی و غم و هق هق اینگونه دارد می دهد تاوان

حرف از تجاوز خشم و عصیان است از ظلم و از عصیان آدمها
حرف و حدیث وبحث.......جا خالی    ننگ است بر دامان هر انسان

شعر از علی اصغر هدایتی


ای بادهای مغربی وحشی ای جان بی هراس خزان طوفان


ای بادهای مغربی وحشی ای جان بی هراس خزان طوفان
ای آنکه برگهای خزان دیده از دست توست بی رمق و بی جان

ای آنکه برگهای سیاه و زرد ای آنکه برگهای پریده رنگ
از انعکاس ساده و نامرییت در جاده گریز شده لرزان

مانند روح ساکت و سر در گم که می گریزد از دل جادوگر
این توده های زرد و سیاه برگ پر می کشند زخمی و سرگردان

ای آنکه بذر های نباتات بی بال را به دوش گرفته سخت
و می بری به بستر بی حالی در حول و حوش خیرگی و عصیان

و می بری چه تند و شتابان نیز در بستر عمیق زمستانی
در بستری سیاه و غم آلوده در جاده های قطبی بی پایان

و یک به یک شکار سیاهت را در گور دفن می کنی ای طوفان
طوفان هرزه گرد عذاب آور ای لحظه لحظه سر کشی و طغیان

تاآن زمان که خواهر زیبایت یعنی بهار سبز پر از احساس
سر می دهد صدای اهو رایی فر یادی از حوالی تابستان

بیدار شو زمین غم آلوده از خوابهای درهم آشفته
از خوابهای ساکت طولانی از خوابهای سرد پر از بحران

و ای شکوفه پر از احساسات باید به رقص آیی و طنازی
تا پر شود ز عطر حضور تو این آسمان ابری بی باران

ای کوه و دشت و جاده و ای جنگل با رنگ و روی زندگی آذین بند
و گوش کن که من سخنی دارم با تو تو ای غریبه کوهستان

هرگاه در بلندی یک قله جاری شوی خزانی و پر ابهام
غرش بزن به آبی اقیانوس بر جنگل غریبه بی عنوان

با شاخه های بر سر راهت هم این ابر های مخزن باران را
چون بر گهای زرد می اندازی ای حلقه های وحشی یک طوفان

شعر از علی اصغر هدایتی