چیزی نشد عاید بغیر از آه و افسوسم


چیزی نشد عاید بغیر از آه و افسوسم
از سرنوشت مبهم وتقدیر منحوسم

مانند آذربایجانم ؛ خسته و تنها
در معرض توپ و تفنگ لشگر روسم

دلواپس آینده ام اما بدون تو
از بازگشت روزهای خوب مأیوسم

با چشمهایی یخ زده از شعله ای کم سو
دلسرد و گرمِ رقص پاتیناژ فانوسم

تبریز در فصل زمستان سرد و بی روح است
وقتی نباشی در سکوت شهر می پوسم

دیوار زخمی ؛ قاب چوبی ؛ میخ ؛ من ؛ هر شب
عکسی خیالی را درون قاب می بوسم

راهی نمانده ... مرگ ! باور کردنش سخت است
شاید بریزم در غذای این غزل گو " سم "

شعر از رضا کیانی


امسال هم گفتی نشد ، گفتی گرفتارم


امسال هم گفتی نشد ، گفتی گرفتارم 
دور از تو از سال جدید ، از عید بیزارم

هرچند می دانم نمی آیی ، ولی شبها
با چشمهای خیس خود ، تا صبح بیدارم

فرصت کنم یک چند بیتی می نویسم تا
در یک غزل جاری شود تاثیر افکارم

باور کن از بی همنشینی جان به لب دارم
از انتظار ، از چوب خط ، پر گشته دیوارم

وقتی که رفتی خانه امید ویران شد
من شاعری مدفون شده در زیر آوارم

آری ، از اینکه زنده ام ، شرمنده ام ، حتی
یک عذر خواهی هم از این بابت بدهکارم

می خواستم  وقت سفر ، یک گوشه  بنویسم :
"
بانوی من ، هر جا که باشی دوستت دارم "

عزم سفر ؟ نه ... مرگ نه ... لعنت به این تقدیر
یک بار دیگر می شوم تنها و... ناچارم
...

شعر از رضا کیانی



وقتی که گرم زمزمه ی یک ترانه ام


وقتی که گرم زمزمه ی یک ترانه ام
درگیر یک تراژدی عاشقانه ام

یعنی غزل محرک خوبی نبوده و
دنبال یک بهانه برای بهانه ام

افسوس سالهاست فراموش کرده ام
گرمای لمس دست تو را روی شانه ام

حق با تو بود ... ماندنتان مصلحت نبود
من عنکبوت زشتم و سست است خانه ام

فکر گسستنم و رهایی ، گرسنگیست
در این قفس اگرچه مهیاست دانه ام

چیزی بگو به مرز تحمل نمی رسد
بالا نرفته است هنوز آستانه ام

با بودن تو زندگی ؟ آری چرا که نه ...
دور از شما به قافیه ی مرگ قانعم

شعر از رضا کیانی


مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده ام

 

مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده ام
مخل ثانیــــه هــــا و دقایقت شـده ام

گذشته های قشنگت دوباره زنده شده
و در خیال خودم عشق سابقت شده ام

لیاقتیست تــو را داشتن _ فرشتــــه من _
دلم خوش است که این بار لایقت شده ام

برای رد شدن از رود تلـــــخ خاطره ها
سوار شو ؛ بگذر تا که قایقت شده ام

و باز قایق دل را به سوی عشق بران
کنون کـه همدم باد موافقت شده ام

تـــــو یادگـــار بهـاری ؛ درون بوم دلــــــم
تو دشت عاطفه ای و شقایقت شده ام

آهای دختر رویا ، آهای زندگــی ام
ببین که آینه ای از علایقت شده ام

برای اینکه مرا حس کنــــــی بصورت اشک
میان چشم تو ؛ همراه هق هقت شده ام

بـــه دل نگــیر گنــــاه مــرا الــــهه مـــهر
مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده ام

شعر از رضا کیانی

 

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری

 

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری
شده با بیتهایــــی مملو از یک درد تکــــراری

غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد
و تو چشـــــم انتظار لــــحظه زیبـــای دیداری

تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما
نمی آید به دیدارت کسی کـه دوستش داری

عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش ... می خندی
اگــــر چــــــه  در دلت چــــون ابرهــــــای تیره  می باری

غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی
نمی آید به غیر از شاعــــــری از دست تـــو کـاری

خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت
تقلا مــــی کند  تا از قـــرارت دست برداری

پریشان می شوی از باور حسی که می دانی
تداخل مـی کند خواهی نخواهی با خود آزاری

تجسم کن ! در این دنیـــای لبریز از دو رنگـــی ها
چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری

نگو از تو گذشته عاشقــــی ، هر چند مــــی دانـــم
به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری

شعر از رضا کیانی