لمس تنت حتی اگر از روی پیراهن


لمس تنت حتی اگر از روی پیراهن
حتی اگر پس می زنی دست مرا گاهن

حتی اگر در چشم هایت گرگ مغمومیست
در شکِ بین حمله کردن - بی خطر بودن

دارم به این مضمون می اندیشم که قطعا تو
نزدیک تر هستی از او، مثل رگ گردن

دارم می اندیشم به این که سال های سال
دور از تو خوابیدن مساوی بود با مردن

من مرده بودم تا دقیقا نیم ساعت پیش
که در تنم پیچید عطر ناب آویشن

حالا چه گونه باید از نو از تو دورم کرد؟
این مُرده را که زنده کردی در تنورِ تن

حالا چه طور این میل سرکش را بمیرانم؟
میلی شبیه دیدنت از غربت روزن

حتی شراب ناب هم سُکرش برابر نیست
با این که لب های تو را با حیله بوسیدن

تا نیم ساعت قبل من مردِ بدی بودم
که گاه گاهی خسته بود از بی تو خندیدن

حالا ولی جانم از این در می رود با تو
ای ساربان! آهسته تر کافیست مرگیدن

شعر از سارا ناصر نصیر


لمس تنت حتی اگر از روی پیراهن

 

لمس تنت حتی اگر از روی پیراهن
حتی اگر پس می زنی دست مرا گاهن

حتی اگر در چشم هایت گرگ مغمومیست
در شکِ بین حمله کردن - بی خطر بودن

دارم به این مضمون می اندیشم که قطعا تو
نزدیک تر هستی از او، مثل رگ گردن

دارم می اندیشم به این که سال های سال
دور از تو خوابیدن مساوی بود با مردن

من مرده بودم تا دقیقا نیم ساعت پیش
که در تنم پیچید عطر ناب آویشن

حالا چه گونه باید از نو از تو دورم کرد؟
این مُرده را که زنده کردی در تنورِ تن

حالا چه طور این میل سرکش را بمیرانم؟
میلی شبیه دیدنت از غربت روزن

حتی شراب ناب هم سُکرش برابر نیست
با این که لب های تو را با حیله بوسیدن

تا نیم ساعت قبل من مردِ بدی بودم
که گاه گاهی خسته بود از بی تو خندیدن

حالا ولی جانم از این در می رود با تو
ای ساربان! آهسته تر کافیست مرگیدن

شعر از سارا ناصر نصیر

 

یک میز، یک تقویم، یک لیوان لب پَر با-


یک میز، یک تقویم، یک لیوان لب پَر با-
یک فندک و سیگار برگ و شاعری تنها

تصویر تکراریست، نه، حرف جدیدی نیست
مثل همیشه یک زن از یک گوشه­ی دنیا

حالا اگر این شعر طبق رسمِ معمول است
باید کسی فالی بگیرد، فال قهوه یا...

اصلن ولش کن آخرِ این قصه معلوم است
یا خودکشی یا خودزنی یا هم همین حالا-

این زن تمام خرده کاغذ های شعرش را
با خشم می ریزد درون آتش و ... لا لا

***

زن های شاعر، شاعران زن، زنان شعر
دیوانه های مثل هم، گم های نا پیدا

هی پرسه توی کوچه ها، هی گریه توی شهر
هی کافه­های یخ زده، هی قهوه، هی ودکا

***

زن های شاعر پای مرد شعر می سوزند
مردان شاعر پای صدها زن که تا حالا....

شعر از سارا ناصر نصیر


سیگار بکش چالوس، مه کم شده در خانه


سیگار بکش چالوس، مه کم شده در خانه
سیگار بکش چالوس، چالوسک دیوانه

می­چرخم و می­چرخی، آرام بگیر آرام
«صدبار تو را گفتم، کم خور دو سه پیمانه»

چالوسِ هزاران شب می در کف و گل در بر
چالوسِ هزاران صبح بیداری مستانه

از قل قل قلیانت، آن لب، لبِ لیوانت
تا قهوه­ی فنجانت، تا آن پکِ جانانه

می­خندی و می­گریم، می­رقصی و می­میرم
آرام ببوس او را ای وحشی دیوانه

لب در تو لبالب شد، شب پک زد و پک تب شد
تب آتش آغوش است، شب اول افسانه 

این قصه شدن دارد، این خنده زدن دارد
باید که بمیراند این خنده­ی رندانه...

***

تهران پر سیگار است، تهران پر دلتنگی
آرام ببوس او را، چالوسک دیوانه.

شعر از سارا ناصر نصیر


تو می توانستی شبیه خواب من باشی


 تو می توانستی شبیه خواب من باشی
بی دست، بی پا، بی نگاه و بی بدن باشی

می شد کنار من همیشه گام برداری
هی سایه باشی، سایه باشی، تیره تن باشی

حالا سر پیچ است، شمشیر تو باید... آه
در خواب من حالا تو باید راهزن باشی

باید همین شمشیر را در پشت کوچه... بعد،
هی، ساکتی، حرفی ... تو باید بی دهن باشی

بی چشم، بی صورت، بدون دست و پا، آری،
شاید تو می باید فقط یک پیرهن باشی

از آستین هایت دو مار مهربان هر شب
هی بوسه پشت بوسه روی پشت زن باشی

از بوسه هایت شعله های سرکش و عاصی
بالا بگیرد تا تو گرم سوختن باشی

زن هم بسوزد، شعر هم آتش بگیرد،آی
بیدار شو، می خواهم این جا تو کفن باشی

این شعر را در تو بپیچم، آی باد مست
امشب تو باید توی شعرم گورکن باشی

***

شب بود و شاعر روی کاغذ پاره ها خوابید
تو می توانستی شبیه خواب او باشی

شعر از سارا ناصر نصیر