تو را برای شبی عاشقانه کم دارم


تو را برای شبی عاشقانه کم دارم
تو را برای دعای شبانه کم دارم

تو را و گرمی آغوش مهربانت را
برای خلوت و سرمای خانه کم دارم

من آن پرنده ی تنهای زیر بارانم
کمی درخت و کمی آشیانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد
برای گریه ام انگار شانه کم دارم

نخواه از تو و احساس خویش برگردم
که در مقابل حرفت بهانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد
من از تبار عذابم ترانه کم دارم . .

شعر از جعفر مقیمیان


نگاه بی کلک ات را دعای راهم کن



نگاه بی کلک ات را دعای راهم کن
برای لحظه ی آخر کمی نگاهم کن

رسید وقت وداع و دلم به لرزه فتاد
به یک نگاه ترت عاجز و تباهم کن

بگیر دستم و جانا پناه جانم باش
بریز اشکی و یکباره بی پناهم کن

برای بدرقه ام  آب و کاسه و قرآن
برای زخم وجودم نمک فراهم کن

من آن مسافر شبهای سرد و تاریکم
شبی تو چاره برای شب سیاهم کن

اگر که در شب غربت ز ماه نوری نیست
بیا و چهره ی خود را همیشه ماهم کن

منم گدای جمال تو ای پری چهره
برای دلخوشی من تو پادشاهم کن

شعر از جعفر مقیمیان


همیشه با  دل تنگ  و  تپیده  می آیی


همیشه با  دل تنگ  و  تپیده  می آیی
تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی

همیشه با دل خونین و خاطری غمگین
تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی

گهی شبیه خزنده خزیده خواهی رفت
ولی شبیه کسی که گزیده می آیی

دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم
به روی پیکر سردم  وزیده  می آیی

گهی تو خسته و بیحال و ساکتی انگار
که از مسافت دوری رسیده می آیی

و اینکه  بعد  شب  تیره  و  غم آلودم
تو مثل روشنی یک سپیده می آیی

چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟
درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی!

شبی تو در پی من در میان این مردم
شبیه  آدم    آدم ندیده    می آیی ..

شعر از جعفر مقیمیان


در دلربایی مثل حوری های جناتی


در دلربایی مثل حوری های جناتی
شیرین لبی و ترش روی آلوی باغاتی

می گیرمت سر میخوری یکدفعه از دستم
این بیت را مانند ماهی های شیلاتی

وقتی زمان رفتنت اسپند سوزاندم
با خنده ای گفتی کمی هستم خرافاتی

دیروز عطر گیسو ات را باد می آورد
گفتم چه آوردی برایم گفت سوغاتی

دیشب تو را خوابیده روی بازو ام دیدم
دیدی چه راحت می شوم گاهی خیالاتی؟

یک روز با هم-بودنت را جشن می گیریم
هرچند می دانم خودم جزء محالاتی.

شعر از جعفر مقیمیان


قلبم بدون تو-ماوای ماتم است


قلبم بدون تو-ماوای ماتم است
معنای زندگی بی تو چه مبهم است

از داغ دوریت-ای قاصد بهشت
اینجا برای من گویی جهنم است

روحم گدازه تر-از شعله های سرخ
جسمم خراب تر-از قلعه ی بم است

یادت هنوز هست-آن لحظه ی نخست؟
من که هنوزهم-آنروز یادم است

گفتی نوای عشق-از دور میرسد
گفتم که این صدا آهنگ قلبم است

آنکس که دل برد مشعوف وشادمان
آنکس که دل دهد رسوای عالم است

شعر از جعفر مقیمیان