با من ستیزه پیشه کن ای دوست!...کم کمک


با من ستیزه پیشه کن ای دوست!...کم کمک
تا وا رهیم از عشق...از این درد مشترک

دنیا به عاشقان وفایی وفا نکرد
افسانه بود دولت یاران بی کلک

زخمی بزن که عشق فراموشمان شود
بی منت دوای حکیمان  بی محک

ما هر دو دل به یک نمکین چهره داده ایم
زخمی بزن به حرمت این عشق و این نمک

ما هردو عاشقیم و به جایی نمی رسیم
من راضی ام به این -لی عشق- و -وصال لک-

یک بار پا به روی دل خود گذاشتن
بهتر که پا نهد به دلت بار ها فلک

هر چند بار گندم من دلربا تر است
آتش زدم به مزرعه ام ...ای دلت خنک!

من پیش تر به سنگ ستم سر سپرده ام
قابیل من !عنان مکش از جنگ تک به تک

چون گرگ ها تمام تنم را بکش به نیش
این لقمه نوش توست...چو افعی بزن به رگ

جایی که مرغ عشق به دادی نمی رسد
باشد مگر کنند کلاغان تو را کمک

یک گریه نیز پا نگرفته است در گلو
فریاد از توحش این بغض رگ به رگ

غیرت ندارد عشق که در کوره راه عمر
هر خنده رو نگار سفالی است پر ترک

ما خون غیرت فلک رگ بریده ایم
یعنی که ....خورده ایم به روی زمین شتک

شعر از رضا شیبانی اصل

همیشه باغ شما گر چه بود در مشتم


همیشه باغ شما گر چه بود در مشتم

به برگ های گلی هم نخورد انگشتم

مرا ببخش اگر با صدای “هق هق” خود
سکوت باغ تو را “گاه گاه” می کشتم

دم تو گرم رفیقا !دم تو گرم رفیق !
که دشنه بر جگرم می زنی نه بر پشتم

به مشت می فشرم قلب خون چکانم را
خوشا که دست به خون کسی نیاغشتم

شعر از رضا شیبانی اصل


راز مگوی عشق در این خاک توده ای


راز مگوی عشق در این خاک توده ای
حس هزار و یک غزل نا سروده ای

پیشت چه آورم که به یک جلوه گل کنی؟
هفتاد رنگ آینه ی نا نموده ای

تو های و هوی صد غزلی ای سکوت محض!
گرم شنودن تو ام و نا شنو ده ای

باز ای سکوت! می رسی امشب به داد من؟!
با من تو یار و یاور دیرینه بوده ای

هر شب تغزّلی است مرا با خیال تو
پیش منیّ و در کلماتم غنوده ای

ای عمر من! که رفته ای و ماند ه ای به دوش؛
کم می شوم از آنچه که بر من فزوده ای!

عمری نمرده سیر قیامت نموده ام
ای زندگی !که سخت جزایم نموده ای

من نیستم که شعر شما را سروده ام
شعر مجسمی تو که شاعر سروده ای

شعر از رضا شیبانی اصل

 سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم


سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم
جرعه ای بوسه بزن بر لب این جام سفالم

جرعه ای گریه بیاور که ترم سازد و سرمست
رحمی آور به ترک خنده ی خشکیده ی حالم!

بغض در بغض تو را منتظرم ای غزل اشک...
که به فر یـــــاد من آیی و بباری کــه ببـــالم

همچنان آینه هم صحبت آن چشم سیاهم
پـــرم از حرف ولی حیف کــــه حیرانم و لالم!

حلقه در حلقه پریشانی گیسوی تو نــــازم
که در او دایـــره در دایـــره در دور محــالم

از دو چشم تو غزل گفتن من فلسفه ای داشت
در غـــــزل فلسفه ی چشم تو در زیــر سوالم!

شعر از رضا شیبانی اصل

سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم

 

سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم
جرعه ای بوسه بزن بر لب این جام سفالم

سینه در سینه پر از خالی یک حس زلالم
جرعه ای بوسه بزن بر لب این جام سفالم

جرعه ای گریه بیاور که ترم سازد و سرمست
رحمی آور به ترک خنده ی خشکیده ی حالم!

بغض در بغض تو را منتظرم ای غزل اشک...
که به فر یـــــاد من آیی و بباری کــه ببـــالم

همچنان آینه هم صحبت آن چشم سیاهم
پـــرم از حرف ولی حیف کــــه حیرانم و لالم!

حلقه در حلقه پریشانی گیسوی تو نــــازم
که در او دایـــره در دایـــره در دور محــالم

از دو چشم تو غزل گفتن من فلسفه ای داشت
در غـــــزل فلسفه ی چشم تو در زیــر سوالم!

شعر از رضا شیبانی اصل