گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست


گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

برخاستی٬رفتی و آتش از دلم برخاست

آواره ام!برگرد!در من قصر شیرین است
یک تکه از خاک وجودم خانه لیلاست

چشمان من خاصیّت بخشندگی دارند
یک روز می بینی که چشمان تو هم زیباست

چیزی نگو ٬امشب صدا را باد خواهد برد
حسی که در دل داری از پیراهنت پیداست

من خسته ام...عمریست یک دیوانه در قلبم
سر می زند بر سنگ و میپرسد:کسی اینجاست؟

من عاشقم٬او نیست٬اما هر دو تنهاییم
من بی خودم تنهایم و او با خودش تنهاست

شعر از مهرانه جندقی


تا در سکوتم گفته باشم ماجرایم را


تا در سکوتم گفته باشم ماجرایم را
عمری نوشتم روی کاغذها صدایم را

مثل رسولی خسته می مانم که یارانم
هرگز نفهمیدند صدق ادعایم را

یک روز شاعر می شوم با اینکه یک عمر است
نشنیده می گیرید از من شعرهایم را

بعد از من ای آنها که می نوشید سهمم را
خالی نگه دارید در میخانه جایم را

این شعرها گاهی مرا بد جور می خوانند
چونانکه من وقت پریشانی خدایم را

ای شعر دیگر داشتم می رفتم از شهرت
کاش این دم آخر نمی کردی هوایم را

شعر از مهرانه جندقی

دوری ولی شاید دلت همراه من باشد


دوری ولی شاید دلت همراه من باشد
یا در سرت سودای اینجا آمدن باشد

من بی تو شاعر میشوم اما بیا شاید
پیش تو بودن بهتر از شاعر شدن باشد

دور از وطن افتاده ای اما نمیدانی
حال غریبی را که در خاک وطن باشد

اینگونه که می سوزم از من هیچ می ماند
تا باز گردی چاره شاید ساختن باشد

روزی میایی کاش این در را که می کوبی
در من توان از زمین برخاستن باشد

وقتی نگاهم میکنی گم میکنم خود را
وقت غزل خواندن فقط گوشت به من باشد

شعر از مهرانه جندقی


میان اینهمه شعر این یکی برای خودم


میان اینهمه شعر این یکی برای خودم
برای آخر غمگین ماجرای خودم

سرم غروب به بالای دار خواهد رفت
خدا کند که ببخشد مرا خدای خودم

یکی شدیم و افسوس آخرش این شد
که اشتباه بگیرم تو را به جای خودم

تو بی گناه اسیری بگو به قاضی شهر
بگو اضافه کند روی جرم های خودم

به چشمات چه پاسخ دهم نمی دانم
و سالهاست که ماندم در این چرای خودم

زیاد وقت ندارم برو خداحافظ
غروب شد و رسیدم به انتهای خودم

شعر از مهرانه جندقی

چه باک اگر که جهانی رها کنند مرا

 

چه باک اگر که جهانی رها کنند مرا
به خنده زمزمه در گوش ها کنند مرا

شبی دو چشم سیاه تو را به من بدهند
چه غم ، که یک شبه صاحب عزا کنند مرا

تو در وجود منی پس چگونه می خواهند
که از وجود خودم هم جدا کنند مرا

بعید نیست از این پس شبیه من بشوی
و یا به نام تو دیگر صدا کنند مرا

دوای درد مرا هیچکس نمی داند
فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا

شعر از مهرانه جندقی