دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم

 

دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم
آهو ندیده ای و به هر حال ... بگذریم

یک شهر عاشقت شده ، بانو چه کرده ای؟
مردم برای چشم تو جنجال ... بگذریم

دلتنگ آسمان تو هستم مرا ببخش!
شاهینم و شکسته پر و بال ... بگذریم

جز سرپناه عشق تو جایی ندارم و ...
می ترسم اینکه قلب تو اشغال ... بگذریم

ای گل! خیال وصل تو در خواب هم نشد
ریحانی و به بوی تو از حال ... بگذریم

" ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم "
من دلخوشم به خواجه و این فال ... بگذریم

از خود بگویم؟ از تو چه پنهان که مدتی ست
این شاعر شکسته ی بدحال ... بگذریم

یوسف که نیستم به سلامت گذر کنم
یک شاعرم که داخل گودال ... بگذریم

می خواستم که عقده ی دل وا کنم ، ولی
امشب به احترام غمت لال ... بگذریم

این وعده های پوچ به جایی نمی رسند
امسال هم مطابق هر سال ... بگذریم

شعر از حامد نصیری

 

دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم

 

دل بسته ام به خط و به آن خال ... بگذریم
آهو ندیده ای و به هر حال ... بگذریم

یک شهر عاشقت شده ، بانو چه کرده ای؟
مردم برای چشم تو جنجال ... بگذریم

دلتنگ آسمان تو هستم مرا ببخش!
شاهینم و شکسته پر و بال ... بگذریم

جز سرپناه عشق تو جایی ندارم و ...
می ترسم اینکه قلب تو اشغال ... بگذریم

ای گل! خیال وصل تو در خواب هم نشد
ریحانی و به بوی تو از حال ... بگذریم

" ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم "
من دلخوشم به خواجه و این فال ... بگذریم

از خود بگویم؟ از تو چه پنهان که مدتی ست
این شاعر شکسته ی بدحال ... بگذریم

یوسف که نیستم به سلامت گذر کنم
یک شاعرم که داخل گودال ... بگذریم

می خواستم که عقده ی دل وا کنم ، ولی
امشب به احترام غمت لال ... بگذریم

این وعده های پوچ به جایی نمی رسند
امسال هم مطابق هر سال ... بگذریم

شعر از حامد نصیری

 

آهوی عشق ... سمت خیالم  گذر نکرد

 

آهوی عشق ... سمت خیالم  گذر نکرد
یک لحظه در پلنگِ نگاهم نظر نکرد

آن کس که حال و روز خرابم به پای اوست
کاری که کرد ... هیچ  قضا و قدر  نکرد

حتی  نگاه یخ زده  و سرد و خسته اش
طومار شعرهای  مرا مختصر نکرد

لبریز عشوه ای  و دلم غرق خواهش است
جز تو کسی  جهان ِ مرا  دربه در  نکرد

گفتم که محو می شوم از زندگی ... ولی
این قرص ها به جسم ضعیفم  اثر نکرد

ای کاش ... پیش چشم  تو شاعر نمی شدم
این شعرها  که حال مرا  خوب تر نکرد

با این همه ... برای تو فرقی نمی کند
این مرد جز به یاد تو شب را سحر نکرد

عاشق  " اگـر"  شوی ... به لبت غبطه می خورم
لعنت به این زمانه ... که شق القمر  نکرد

شعر از حامد نصیری

 

وقتی که از جمع شما کم می شوم  بانو

 

وقتی که از جمع شما کم می شوم  بانو
دیوانه ای در شعرهایم می شوم  بانو

از تو چه پنهان  روزها  حال خوشی دارم
شب ها اگر چه  غرق ماتم  می شوم  بانو

من با خیال زلف هایت عالمی دارم
دارم به گیسوی تو محرم می شوم بانو

ترکیب خورشید و غروب  و ... من  ! تماشایی ست
وقتی که من دریایی از غم می شوم  بانو

سیگارهم حتی نشد تلقین لبهایت
آتش که می گیرد ، جهنم می شوم  بانو

من از بهشت ِ چشم ِ تو افتاده ام ... اما
یک روز می بینی که آدم می شوم  بانو

وقتی سراغی از دل ِ تنگم نمی گیری ...
دیوانه ای در شعرهایم می شوم  بانو

شعر از حامد نصیری

 

امشب  شبیه  قصه  به  پایان رسیده ام

 

امشب  شبیه  قصه  به  پایان رسیده ام
با یک غزل به خانه ی باران رسیده ام

وقتی  که در مکاشفه ات  غرق  می شوم
حس می کنم به لحظه ی عرفان رسیده ام

در جستجوی  زلف تو ناکام مانده ام
در انتظار بوسه به  زندان رسیده ام

من خواب دیده ام که تو از شهر می روی
تا  درب خانه ات  چه  شتابان  رسیده ام

دارم  فرار  می کنم  از  شعر گفتن و ...
آنقدر رفته ام  که به " کاشان "رسیده ام

ترسیدم از نگفتن یک " دوست دارمت ... "
حالا  گمان کنم  که  به  اذعان  رسیده ام
...

شعر از حامد نصیری