تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟

 

تا کی به تماشا سر بازار بمانم؟
من حسن تو را چند خریدار بمانم؟

این پنجره را وا کن و آن آینه بشکن!
حیف است که در حسرت دیدار بمانم

یک لحظه نظربازی ما آه! سبب شد
یک عمر به آن لحظه وفادار بمانم

هم شوق تماشاست و هم شرم حضور است
سخت است که بگریزم و دشوار بمانم

مرغی شده‌ام جلد تو و قسمتم این است
هرجا بروم باز گرفتار بمانم

جز رنج سفر چیست در آزادی و پرواز؟
بگذار که کنج قفس این بار بمانم

ای بوسه‌ی هنگام وداعش! کمکم کن
چون غنچه‌ی گل رازنگهدار بمانم

شعر از مژگان عباسلو

 

سفر، بهانه‌ی عاشق‌هاست برای دور شدن گاهی



سفر، بهانه‌ی عاشق‌هاست برای دور شدن گاهی
همیشه فاصله هم بد نیست، کمی صبور شدن گاهی…

میان بیشه‌ی این نزدیک، اگرچه ببر فراوان است
برای آهوی دور از جفت ولی جسور شدن گاهی…

چه بوی پیرهنی وقتی تو را دوباره نخواهم دید
چه اتفاق خوشایندی‌ست، ببین که کور شدن گاهی

خیال کن که من آن ماهی، خیال کن که من آن ماهم
که دل زده‌ست به دریایت به شوق تور شدن گاهی

چه جور با تو شدم عاشق، چه جور از تو شدم سرشار
دلم به هر چه اگر خوش نیست، به این چه‌ جور شدن گاهی

شعر از مژگان عباس‌لو

 

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست


می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست
بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست

برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود
این درّه است بین من و تو، شکاف نیست

گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی
در مشت توست، آن‌ طرف کوه قاف نیست

بگذار تا مقابل روی تو بگذرم*
جایی که در مقابله امکان لاف نیست

تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند
حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست*

شعر از مژگان عباسلو

*دو مصرع از شیخ اجل سعدی


تا باد میان من و تو نامه‌رسان است

 

تا باد میان من و تو نامه‌رسان است
موی من و آرامش تو در نوسان است

دستی که مرا از تو جدا کرد نفهمید
دعوا نمک زندگی هم‌قفسان است

بگذار که اوقات تو را تلخ کنم گاه
شیرینی بسیار، خوراک مگسان است

هرچند که هر شاخه‌گلی رنگی و بویی
از شاخ به شاخی… صفت بوالهوسان است

اینطور هوا حامل توفان جدیدی ست
اینطور میان من و تو نامه‌رسان است

دنیا که به کام تو و من نیست، نباشد
ای کاش بدانیم به کام چه کسان است؟!

شعر از مژگان عباسلو

 

اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر

 

اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر
زندگی با عشق اینطور است: پرتشویش‌تر

خویشتن‌داری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری می‌رسد من با تو قوم و خویش‌تر…!

گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش کوچکی کافی‌ست، گاهی نیش‌تر

یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را می‌شد از این ریش‌تر

احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفته‌تر هم دیده‌بودم پیش‌تر

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم تو از اینها عاقبت‌اندیش‌تر

شعر از مژگان عباسلو