اگر این ماجرا هر طور دیگر هم رقم می خورد
اگر این ماجرا هر طور دیگر هم رقم می خورد
دلم یک عمر در این غصه ی بیهوده غم می خورد
همین که شیشه ی حرمت شکست از سنگ دشنامت
همین که نامت از بین رفیقانم قلم می خورد
نگاهم کردی و با خنده گفتی: روزگار این
است !
نگاهت کردم و از خنده ات حالم به هم می خورد
عجب لبخند سردی ، روزگار ناجوانمردی
چه کردی با کسی که روی نام تو قسم می خورد
نه شان دست هایی که به هم دادیم باقی ماند
نه یاد استکان هایی که در مستی به هم می خورد
پس از سرمای دستانت بهاری تلخ را دیدم
به اندوهی که گل می کرد و چشمانی که نم می خورد !
شعر ازعلی ثابت قدم