با رفتنت بهانهي يک داستان شدي
با رفتنت بهانهي يک داستان شدي
حالا که ميروي چه قَدَر مهربان شدي
حالا که ميروي به چه دل خوش کنم عزيز ؟
اينجا بمان که با نفسم توامان شدي
"هرگز نبوده قلب من اين گونه گرم و سرخ"
زيرا تو در تمامِ صفتها جوان شدي
يادش بخير سبزي و باغي که داشتيم
با رفتنت بهانه فصلِ خزان شدي
"دستم نميرسد که در آغوش گيرمت"
اي ماه من ستارهي هفت آسمان شدي
حالا که ميروي به خدا ميسپارمت
حالا که ميروي به خدا مهربان شدي
شعر از جويا معروفي