و زخم بود که جای ثمر به بار آمد

 

و زخم بود که جای ثمر به بار آمد
درخت کاشتم اما تبر به بار آمد

دوباره جنگلی از چوبه های دار شکفت
که از شکوفه هر شاخه سر به بار آمد

چقدر خوشه انگور در سبو کردیم
ولی شراب نه! خون جگر به بار آمد

هزار شعبده کردیم دفع حادثه را
چه سود؟ فاجعه ای تلخ تر به بار آمد

من و تو جاری رگبار های آن ابریم
که خواست سود ببخشد ، ضرر به بار آمد

و دردهامان هروقت سر به سینه زدند
شکست بغض گلو، دردسر به بار آمد

من و تو رفتنمان هم به هیچ جا نرسید
جز اینکه تنها رنج سفر به بار آمد

شعر از علی ارجمند

 

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن

 

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن
چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟

رها کنید مرا تا رها شوید از من
عذاب می کشم از مایه عذاب شدن

دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟
چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟

پرنده بودن و کابوس میله و چنگال
پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن

شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی
به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن

ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست
دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن  ...

شعر از علی ارجمند

 

بگذار که در بندِ،افکارِ خودم باشم


بگذار که در بندِ،افکارِ خودم باشم
بعد از تو فقط فکرِ، آزار خودم باش

بگذار برو تنها، این بار اضافی را
تنها برو تا تنها، سربار خودم باشم

ای مبداءِ پایانم، بدرود، خداحافظ
تو راه خودت...،من نیز، دیوار خودم باشم

حالا که شکستم در، آیینه ی چشمانت
در چشم که دنبالِ ، دیدار خودم باشم؟

صبح آمده پروانه ، از حادثه جان بردی
من شمعم و می باید ، آوار خودم باشم

من با تویکی بودم ، من با تو... ولی حالا...
آموخته ام زین پس، همواره "خودم" باشم

شعر از علی ارجمند


ای مانده بی جواب سوال جدایی ات


 ای مانده بی جواب سوال جدایی ات
سردرگمم به قصه ی بی ردپایی ات

بااینکه جنس جاذبه ی هردومان یکی است
پس می زند مرا دل آهنربایی ات

پردیس من تویی که شده رودی از عسل
بر کوه شانه های تو گیس طلایی ات

ما را به سرزمین دلت جای ده ، توکه-
پهناور است نقشه ی جغرافیایی ات!

بازیچه ی مدار نشو پیش من بمان
مهتاب من بس است دگر جابجایی ات

یک شب بیا وفا کن و یک سر به ما بزن
بلکه زیادمان برود بی وفایی ات

شعر ازعلی ارجمند


نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده


نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده
چنانکه ماه تنش را به حوض آب زده

امید آب ندارد پرنده ی عطشم
زبسکه بال به امید هر سراب زده

شبیه رود به دنبال نرمی دریا
عبور کرده ام از زندگی شتاب زده

چگونه شک نکنم دست مهربانش را؟
به حسن نیّت این مردم نقاب زده؟

بخواب ای شب رویا ، چرا که مهتابت
حلول کرده دراین سایه های خواب زده

اگرچه جای سفر روی برف می ماند
به ردپای من انگار آفتاب زده

شعر از علی ارجمند