از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد
از آن زمان
که آرزو ، چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل ، سئوال بی جواب شد
نرفته کام
تشنه ای ، به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی ، چو نقشه ای بر آب شد
چه سینه سوز
آب ها که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب ، اسیر پیچ و تاب شد
نه شور عارفانه
های ، نه ذوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه ام ، شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی
، نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان ، چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر
به در ، نشست و عمر شد به سر
نیامده به خود دگر ، که دوره ی شباب شد
شعر از ناشناس