مثل يك پل كه كمربند خيابان باشد

 

مثل يك پل كه كمربند خيابان باشد
عشق، آن نيست كه در شهر فراوان باشد

زن زيباي جهان! سبزه ي گريان! تلخ است:
پاي تختت دل گنديده‌ي تهران باشد

دوست دارم ننويسم قلمم مي‌رقصد
دست من نيست، اگر شعر ، پريشان باشد

مثل سهراب نشد شعر بگويم، هرگز!
« واژه بايد خود باد و . . . خود باران باشد»

حافظ از خاكْ درآ تا بنويسي اين بار:
« كه به تلبيس و حِيَل ديو، مسلمان» باشد

به رضايش نرسيدم به خدايش گفتم
دستِ‌كم در غزلم اسم خراسان باشد

شعر از مریم جعفری آذرمانی

 

در تو – انسان! – جهانی اگر هست، با جنوب و شمالت چه کردند؟

 

در تو – انسان! – جهانی اگر هست، با جنوب و شمالت چه کردند؟
شرق و غربت یکی شد که دیدی: با حرام و حلالت چه کردند

روی سطح زمینِ مجازی، وقت کردی امیدی بسازی؟
لای بیداریِ بی‌تحمّل، خواب‌های محالت چه کردند؟

چهره‌ی آسمانت چروک است، رو نداری که از خود بپرسی
این که زیباشناسانِ خاکی، با لب و چشم و چالت چه کردند

با خدا سر به سر می‌گذاری، از قضا و قدر کینه داری
می‌نشینی فقط می‌شماری: دیگران در قبالت چه کردند

شخصیت‌هات اگر بی‌حسابند، آدمت جز حسادت چه کرده؟
از کجا می‌توانی بفهمی: لاشه‌خوار و شغالت چه کردند

شعر از مریم جعفری آذرمانی

از مجموعه غزل "ضربان"/ انتشارات فصل پنجم

 

 

حق را سند زدند به نام برادران

 

حق را سند زدند به نام برادران
حسرت به حسرتش شده میراث خواهران

کوچک گرفته‌اند قیاسات عقل را
چیزی عجیب نیست از این تنگ باوران

انگشترش نگینِ برنجینِ صلح داشت
دستی که زهر ریخت به حلقِ کبوتران

جنگ است و خطّ خاطره‌ها را شکسته است
درباره‌ی پدر چه بگویند مادران؟

در غیبتِ سکوت، هیاهو برنده شد
از حرصم اعتراض نکردم به داوران

بازار لاشه‌خوار که راکد نمی‌شود!
رودِ لجن همیشه پر است از شناوران

شعر از مریم جعفری آذرمانی

از مجموعه غزل "ضربان"-انتشارات فصل پنجم

 

 

اگر زمان و مکان فکر جان من باشند،

 

اگر زمان و مکان فکر جان من باشند،
ستاره‌ها همه در آسمان من باشند،

سخنورانِ جهان پشت هر تریبونی
به غرب و شرق اگر هم‌زبان من باشند،

زمین و جمعیتِ آن چهار چشم شوند
و روز و شب نگران جهان من باشند،

جَهول و عاقل و دیوانه و روانکاوش
همیشه مستمع داستان من باشند،

به احترام جنونی که در من است، اگر
فقط مواظب روح و روان من باشند،

علاج این همه تنهایی‌ام نخواهد شد
اگر تمام زنان خواهران من باشند.

شعر از مریم جعفری آذرمانی

از مجموعه "ضربان"/ انتشارات فصل پنجم

 

از سیرتم به صورت زیبا رسیده‌ام

 

از سیرتم به صورت زیبا رسیده‌ام
این بار از درون به تماشا رسیده‌ام

هم‌پای دارکوب نکوبیده‌ام دری
بی‌پاتر از نسیم، به هرجا رسیده‌ام

کوهی نبود رود به دنیا بیاورد
قائم به ذاتِ خویش به دریا رسیده‌ام

خندیدنی نبود جهان، دیدنی نبود
من از نگاه و خنده به حاشا رسیده‌ام

می‌دانم آن‌چه هست نمی‌دانم آن‌چه نیست
بی‌کوششی به حلّ معمّا رسیده‌ام

تقویم روزهایم از امروزها پر است
دیروز را ندیده به فردا رسیده‌ام

شعر از میریم جعفری آذرمانی