مغرور و مست توی سرم هی قدم نزن
مغرور و مست توی سرم هی قدم نزن
با ناز خود معادله ها را بهم نزن
من دور باخت را به خدا خط کشیده ام
ازهر چه دم زدی، بزن از عشق دم نزن
زخمی ترین پرنده ی این آسمان منم
پرواز را دوباره برایم رقم نزن
می ترسم از سپید و سیاهت،نگو،نپرس!
آرامش سپید مرا رنگ غم نزن
بیهوده است موعظه، زائر نمی شوم
از عین و شین و قاف برایم حرم نزن
با چشمهای فندقی ات آه، آتشم
-خانم گیس گندمی محترم نزن
خشخاش چشمهای تو دارند می کِشند
من را به اعتیاد، تو در من قدم نزن.
شعر از هادی نژادهاشمى