کوچه جا مانده در آغوش زمستان بی تو
یخ زده وسعت آبادی ویران بی تو

می دهد شحنه ی بی رحم غم و تنهایی
بر سر پیچ و خم جولان بی تو

این خبر پر شده در شهر نگو می دانی
خودکشی کرده گل گوشه ایوان بی تو

تو که رفتی غزلت با دل من تنها شد
با همین قافیه ی سر به گریبان بی تو

دیشب از عطر تو پر بود هوای دل من
حجله ای داشتم از اشک٬ چراغان بی تو

مجلس ختم نه... آتش زدن خاطره و...
عکس ها بود در این سمت خیابان بی تو

تل خاکی که در آن شعبده گل ها نیست
با سکوتی پر فریاد پریشان بی تو

آخرش بی رمق از این همه بیدادگری
می رسد عمر من انگار به پایان بی تو

شعر از سید هادی نژاد هاشمی