خانم ! شما که یک پژو در زیر پایتان


خانم ! شما که یک پژو در زیر پایتان
هی گاز می زنید ، چقدر اشتهایتان ↓

کورست چون نگاه دم بخت مردکی ↓
( عاشق شده تمام خودش را به جایتان )

که با تمام عاشقیش پول جمع کرد
تا بلکه چادری بخرد جای جای تان ↓

پوشیده باشد از همه ی چشمهای هیز
- پوشیده باد پیکر مردم ربایتان -

خانم ! شما چقدر مرا درک می کنید؟
کم می شود مگر کمی از درکهایتان؟

روزی کنار پنجره با بوسه ای خفیف
ترمز کنید تا که بسازم برایتان

یک زندگی به گرمی یک رخت خوابِ / لخت ↓
با سوژه های ماده گی ِ ... مَن فدایشان

دردم دمای داغِ سی و هفت خستگی
تا صحن هفت پرده ی سی سینه مایتان

گرچه کلیشه ای شده « من دوست دارمت »
من دوست دارمت که شوم هم دمایتان

خانم ! شما که یک پژو در زیر پایتان...
اینبار هم کلاهِ مرا در کجایتان ↓

جا داده اید زود بگویید / راستی
آنجا کنار میز ببین پولهایتان...

شعر از محمد ارثی زاد


اولويتم چايي است قبل و بعد هر سيگار

 

اولويتم چايي است قبل و بعد هر سيگار
چهره ام تماشايي است قبل و بعد هر سيگار

يا رسيده ام به هدف يا نه سخت منتظرم
هركدام دنيايي است قبل و بعد هر سيگار

لحظه هات مي خواهند هي درشت تر بشوند
چشم هاي شهلايي است قبل و بعد هر سيگار

درد را بغل كردي از بلا نمي ترسي
چتر رو به بالايي است قبل و بعد هر سيگار

از همه گريزاني كشوري شدي در خود
پايتخت تنهايي است قبل و بعد هر سيگار

وقتي از خودت سيري مي خزي به زير پتو
پلك محو لالايي است قبل و بعد هر سيگار

مي كشي و مي چرخد آفتاب دور زمين
در قرون وسطي يي است قبل و بعد هر سيگار

قبل ِ قبل هر سيگار خود چو بعد سيگار است
واقعا ً معمايي است قبل و بعد هر سيگار

مثل مرگ آزادي نظم لاي انگشتت
كشوري اروپايي است قبل و بعد هر سيگار

مشت بسته اي انگار سينه ات پر از مرگ است
ختم راهپيمايي است قبل و بعد هر سيگار

چون جزيره اي متروك شاعرانه تنهايي
در ميان دريايي است قبل و بعد هر سيگار

گر چه اين غزل- سيگار ميكشد مرا هر بيت
حس شعر نيمايي است قبل و بعد هر سيگار

ديدنت ، همين بانو ديدنت ولو يك آن
در دلم تقاضايي است قبل و بعد هر سيگار

ميوه باز آوردي؟ من مگر نگفتم كه
اولويتم چايي است قبل و بعد هر سيگار؟

شعر از  محمد ارثی زاد

 

از اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم


از اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم
اسم تو را دهان به دهان جمع می کنم

من از تقابل لبم و گونه های تو
شعری برای کل جهان جمع می کنم

قلبم گرفته است، تکان می دهم تو را
از روی سینه ات ضربان جمع می کنم

حالا که دور، دورِ کلاغ است و برف پیر
از پای کاج، سار جوان جمع می کنم

می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی
بی تو لحاف را نگران جمع می کنم

از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست
یک سال می شود چمدان جمع می کنم

من خاطرات خوب تو را چند وقتی است
از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم

شعر از محمد ارثی زاد


 بوسه درد سر پایی است که من می دانم


بوسه درد سر پایی است که من می دانم
لب بر آن درد دوایی است که من می دانم

مرگ از زندگی و زندگی از مرگ پر است
در بَرش روز جزایی است که من می دانم

دورتر می روم و پیش ترش می بینم
وصل ِ در هجر لقایی است که من می دانم

بی دعا دست بر آر و دو- سه آمینی گو
این دعا بهر خدایی است که من می دانم

سیب ناچیدنی اش آدم زارم کرده است
سر حوا به هوایی است که من می دانم

بوسه هر جا بزنی بوسه بگویند ولی
دل من با دو- سه جایی است که من می دانم

رخ ماهش چو عروسی است که من می بینم
گیسوانش به عزایی است که من می دانم

لب بزن بر رخ معشوق و ببین مطلب را
گونه بی کاسه گدایی است که من می دانم

پلک می زد -که بیا- پلک نمی زد - که برو-
پلک دارای صدایی است که من می دانم

بیت بیت غزلم هوش بَرد خلقی را
شعر باران بلایی است که من می دانم

شعر ازمحمد ارثی زاد


جایش چقدر خالی است در شعر عاشقانه


جایش چقدر خالی است در شعر عاشقانه
یک اسم چار حرفی ، ساده کمی زنانه

یک اسم چون پرستو الهام بخش پرواز
بالاتر از ثریا تا سقف آسمان ِ –

- هفتم که نه ، چهارم ؛ مثل غرور لیلا
مثل نگاه شبنم در متن یک ترانه

مثل خودم که پر زد با باد تا افق ها
مثل قلم : « مولف مرده در این زمانه »

 در باد غلت خوردن مثل گلوله ای گرم
در باد رقص کردن چون زلف تازیانه

در باد شعر گفتن [این بیت دست من نیست]
خودکار بیک آبی یک شعر عاشقانه

من مستِ مست بودن دیوانه باش هم تو
رو سر بنه به بالین خود می روم به خانه

 این بیت اسم تو داشت/آتش به جانم انداخت
سا... سوخت زیر دستم آتش ، قلم ، زبانه

آتش گرفت سارا ...را... سا ... نمی نوشتم
باور کنید مردم بی عذر و بی بهانه

 می ترسم از لبت سا... آتش زند لبم ...را
می ترسم از لبی که می کاودم شبانه

 سارا ... ( سه نقطه ) سارا . سارا ... ( سه نقطه ) سارا
این بیت دست من نیست ، می ریزد از دهان ِ ...

 شعر از  محمد ارثی زاد