با دلم دوش سر زلف تو بازي ميكرد
با دلم دوش سر زلف تو بازي ميكرد
خواجه با بندة خود بندهنوازي ميكرد
گاه زنجير و گهي ماه و گهي گل ميشد
مختصر: زلف كجت شعبدهبازي ميكرد
دل ز تأثير نگاه تو به خالت ميجست
مست را بين به كجا دستدرازي ميكرد
قصه را راه نَبد در حرم ما، چون عشق
شعله افروخته، بيگانه گدازي ميكرد
كاشكي ديشبِ ما صبح نميشد هرگز
با دلم دوش سر زلف تو بازي ميكرد
شعر از ابوالقاسم لاهوتي