جانا،دلمکهپيشتوچونبرّهرامتاست
 
تنهاکههستجنگرهچونببرميشود

چشممکهپيشرويتورخشانستارهاست
دورازتوتيرهميشودوابرميشود

دربودنتوکلبۀتنگمبودچمن
بيتوچمنبدیدۀمنقبرميشود

کاهدغمازنگاهتاگرهمبودچوکوه
 
کاهاربود،جدازتواسطبرميشود

سوزمزهجرومردمگویندصبرکن
مُردمآه ! آخراینهمههمصبرميشود

بایددویدهپيشتوآیم،کهزیستن
بي
رويتوبهدیدهودلجبرميشود

شعر از ابوالقاسم لاهوتی