سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد

 

سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد

من و تو پنجره‌ های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد

ببر به بی‌ هدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آن که دلش را سپر نخواهد کرد

خبرترین خبر روزگار بی‌ خبری‌ ست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد

مرا به لفظ کهن عیب می‌ کنند و رواست
که سینه‌ سوخته از «می» حذر نخواهد کرد.

شعر از فاضل نظری

 

من از سكوت و سلام و اشاره دلتنگم

 

من از سكوت و سلام و اشاره دلتنگم
چو موج شعله به جان ،از كناره دلتنگم

به روشنان نگاه تو تشنه ام بسيار
از ازدحام شب و استعاره دلتنگم

كجاست مصر عدم ؟خواب ديده ام ،يوسف!
ز سجده ي مه و مهر و ستاره دلتنگم

گريست كولي رقصان ، چو خواند فالم را ؛
كه مي رسم به تو ، اما دوباره دلتنگم ...

و شعر ، كودك اندوه توست ، مي گريد
در اندرون من و ... پاره پاره دلتنگم

شعر از سید عبدالحمید ضیایی

 

الفاظ هست و... معني و مقصود مرده است

 

الفاظ هست و... معني و مقصود مرده است
ساغر شكسته ، بانگ ني و عود مرده است

مي خواست روزگاري ، دريا شود ، ولي
در نيمه راه وسوسه ها ، رود، مرده است

می خواستم خلیل خیال خودم شوم
دیدم  بتي نمانده و نمرود مرده است

از طعنه هاي تلخ يهودا و خنده ها
رنجيده اي ؟ ستارۀ داوود مرده است !

يعني كه آفتاب يقين هاي مشرقي
دراين نگاه سرد و مه آلود مرده است

از من گذشت، دل به طپش هاي من مبند
عشقي كه خانه زاد دلم بود ، مرده است ...

شعر از سید عبدالحمید ضیایی

 

برایش شعر خواندم اشک هایش را درآوردم

 

برایش شعر خواندم اشک هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم

کلیم قصه هایم دست خالی مانده بود اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را درآوردم

دلم پر بود از دستش ولی با زور خندیدم
و با دست خودم رخت عزایش را درآوردم

سپس با بوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا _
_ته و تووی تمام ماجرایش را درآوردم

میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفشهای تا به تایش را درآوردم

و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم

شعر از حسین طاهری

 

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟  

 

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟ 
یک تکه نور جلوه ی مهتاب دیده اید ؟

زلفش ، نه زلف نه! ، نگهش ، نه نگاه نه !
عنبر شنیده اید؟ می ناب دیده اید ؟

خال سیاه تعبیه بر روی لعل لب
بس دیدنی است ، گوهر نایاب دیده اید ؟

او ناز ، من نیاز ، من احساس ، او سپاس
هنگام وصل حالت احباب دیده اید ؟

او نور ، شور ، غلغله ، دریا چگونه است ؟
من خوار ، زار ، وازده ، مرداب دیده اید ؟

نفرین به صبح ، حال مرا درک می کنید ؟
دل داده اید؟ عاشق بیتاب دیده اید ؟

مثل خیال بود ، چه کم بود ، حیف شد
مَردم! ،"خدا نصیب کند! "، خواب دیده اید ؟

شعر از حمید عابدى