الفاظ هست و... معني و مقصود مرده است
الفاظ هست و... معني و مقصود مرده است
ساغر شكسته ، بانگ ني و عود مرده است
مي خواست روزگاري ، دريا شود ، ولي
در نيمه راه وسوسه ها ، رود، مرده است
می خواستم خلیل خیال خودم شوم
دیدم بتي نمانده و نمرود مرده است
از طعنه هاي تلخ يهودا و خنده ها
رنجيده اي ؟ ستارۀ داوود مرده است !
يعني كه آفتاب يقين هاي مشرقي
دراين نگاه سرد و مه آلود مرده است
از من گذشت، دل به طپش هاي من مبند
عشقي كه خانه زاد دلم بود ، مرده است ...
شعر از سید عبدالحمید ضیایی
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۰۴/۲۵ ساعت توسط م مهر
|