دخیل بسته دلم بر ضریح ایوانت
دخیل بسته دلم بر ضریح ایوانت
کشانده عشق مرا باز تا خراسانت
کبوترانه پریدم تمام فاصله را
که ساعتی بنشینم میان ایوانت
کبوترانه پریدن به بال ما نرسد
که آهوانه اسیریم در بیابانت
ز شوق مشرق آرامبخش دیدارت
چگونه دل بکند زائر پریشانت؟
چگونه بی تو بمانم؟ که بندبند جهان
گره زدند دو دست مرا به دامانت
اگرچه معجزه اینجا خلاف قانون است
همیشه آیه اعجاز بوده دستانت
مرا به ساده ترین شکل ممکن آوردی
رسیده ام به تو با راه و رسم آسانت
شعر از محمدرضا جمیلی