هر یک هزارها غزل اند و قصیده اند
هر یک هزارها غزل اند و قصیده اند
غرق تواند ، لاله ی در خون تپیده اند
دلبسته ی هوای تواند و عجیب نیست
از هرچه هست و نیست اگر دل بریده اند
از توست هر کجــا سخن اما نمی رسیم
ما- که شنیده ایم- به آن ها – که دیده اند!-
دل را معطــر از حــرم یار کرده اند
اینگونه از حرم به حــرم پر کشیده اند
از مرزها گذشته و از جان خویش نیز!
چون رود عاشــقانه به دریا رسیده اند
از تو به یک اشــاره اگر بوده ،عاشقان-
لشـکر به لشـکر آمده با ســر دویده اند
بی انتهاست پهنه ی دریای قلبشــان
در تنگــنای خـاک اگــر آرمیده اند ....
دست حرامیان به حـرم ... نه ... نمی رسد
«ما را مدافعان حــرم آفریده اند»...
شعر از رضا نیکوکار