چشم هایش را به هم زد چندسالی رفته بود
چشم هایش را به هم زد چندسالی رفته بود
عمر او در سالهای خوش خیالی رفته بود
دل به دریا زد به دریا رفت اما حیف شد
این سفر با دستهای خشک و خالی رفته بود
نقشۀ راه خودش را اشتباهی برده بود
پشت بر دریا به سمت خشکسالی رفته بود
دیگر آن رودی که روزی بود دریادل، نبود
از نگاهش نور و از چشمش زلالی رفته بود
آرزوهای بزرگ در سرش را پاک کرد -
- آبرویش نیز در بین اهالی رفته بود
***
باز هم سرریز شد وقتی به آن شب فکر کرد
با چه امیدی به آنجا با چه حالی رفته بود؟!
شعر از محمدحسین نجفی