خوشیم با غم و اینکار غیرعادی نیست

 

خوشیم با غم و اینکار غیرعادی نیست
در این جهان که مجالی برای شادی نیست

خزان دو مرتبه تکرار می شود ،چندی ست
چهار فصل خدا هم قراردادی نیست

منم همان که به بخت سیاهش عادت کرد
شبی که در دلش امّید بامدادی نیست

مدام عرصه ی یک اتفاق خود جوشم
منی که هق هق ام اینروزها ارادی نیست

به زور راندمت از خود ،خودت که می دانی
هرآنچه را که نمی خواهی اش زیادی نیست

نخواه سایه ی من سرپناه تو باشد
به سقف های ترک خورده اعتمادی نیست

شعر از جواد منفرد

 

جدی نگیر وعده ی عشقی جدید را

 

جدی نگیر وعده ی عشقی جدید را
با تازه داغ دیده نزن حرف عید را

از من کسی پس از تو به جایی نمی رسد
دارم درست حکم دری بی کلید را

برگشتنم چو رجعت نعشی به زندگی ست
بیهوده امتحان نکن امری بعید را

باری به هر جهت شده ای ،خلق و خوی تو
از پشت بسته دست درختان بید را

چون من هر آنکه دلبرش از او برید و رفت
فهمیده است معنی قطع امید را

نیشم زدی و بعدِ تو هرکس رسید داشت
مصداق ریسمان سیاه و سفید را

شعر از جواد منفرد

 

ظهر مرداد است و این گرما و دم اینروزها

 

ظهر مرداد است و این گرما و دم اینروزها
یاد آغوش تو می اندازدم اینروزها

زلزله یعنی قدم های تو وقت رفتنت
مثل یک شهرم که می ریزد بهم اینروزها

درب و داغانم به آن حدی که همدردی کند
با دلم ویرانه های ارگ بم اینروزها

سینه ام می سوزد و سیگار کم می آورد
پیش هر آهی که دارم می کشم اینروزها

در نگاهت حالت اندوه از مُد رفته است
نه نمی آید به ابروی تو خم اینروزها

آبی ات لنز است و سرخم کاسه ی خون ،می شویم_
با چه رویی خیره در چشمان هم اینروزها

عقل یا احساس،حق با کیست?من هم مانده ام
در خودم هم شاکی ام،هم متهم،اینروزها

ترسی از مردن ندارم،بی تو تمرین کرده ام
ساعتی صد بار آن را دست کم اینروزها

شعر از جواد منفرد

 

میان مُشتی از ارزن چو درّ غلتان است

 

میان مُشتی از ارزن چو درّ غلتان است
شبیه تو کم و امثال من فراوان است

بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم
دوباره موی تو و حال من پریشان است

تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست
که نیم دیگران آن پشت ابر پنهان است

نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست
که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است

رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت
به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است

عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم
که نام دیگر من آفتابگردان است

شعر از جواد منفرد

 

دل به تو خوش کردن از اول خیال و خواب بود

 

 

دل به تو خوش کردن از اول خیال و خواب بود
سد زدن بر روی یک رود بدون آب بود

جای دریا حیف خیلی دیر فهمیدم که من
آنچه با شوقت به آن دل می زدم مرداب بود

جای صید شاه ماهی سهمم از این گیر و دار
لنگ کفش کهنه ای افتاده در قلاب بود

هرچه محتاجم بدان سیرم همان قدر از تو گاه
در کمال تشنگی هم می توان سیراب بود

در کنارت زندگی نه بی گمان مرگ است مرگ
آنچه که باید برایش بعد از این بی تاب بود

بین شان چون پشت و روی آینه فرق است ،حیف
باطنت هم کاش مثل ظاهرت جذاب بود .

شعر از جواد منفرد