برتري بر لشکري از غم کجا و من کجا؟

 

برتري بر لشکري از غم کجا و من کجا؟
من کجا،پيکار با يک مشت رويين تن کجا

ظلم خلق از ياد رفت اما بدي هاي تو نه
رنجش از دشمن کجا،از دوست رنجيدن کجا

با گناه و معصيت نگذار نزديکي کنم
من کجا و قدرت دوري از اهريمن کجا

با تو غربت مثل ميهن،بي تو ميهن غربت است
درک کن حال مرا،غربت کجا، ميهن کجا

رفتي و تاريک مي بينم ته اين قصه را
من کجا و بعد تو آينده اي روشن کجا

خاطرم را چون تو که گيسو در آيينه ...ولي
اين برآشفتن کجا و آن برآشفتن کجا...

شعر از جواد منفرد

از کتاب "بي وزني"/ انتشارات شانی

 

مثل آن جسم که از روح جدا می ماند

 

مثل آن جسم که از روح جدا می ماند
از منِ بعد تو یک مرده به جا می ماند

عشقِ بی حد به کسی داشتن آن خودکشی است
که به جان دادنِ در راه خدا می ماند

رفتنت حادثه ای بود که با دیدن آن
تا همیشه دهن پنجره وا می ماند

بد شکسته ست دلم، این همه دلداری تو
آب دادن به گلی سوخته را می ماند

جای آزادگی احساس اسارت دارد
هر که از بند تو ای عشق، رها می ماند

بی تو محکوم به بی وزنی ام و تا به ابد
هستی و نیستی ام روی هوا می ماند

می روی، بس که به این خانه تعلق داری-
در دل آینه تصویر تو جا می ماند

شعر از جواد منفرد

از مجموعه "بی وزنی"/نشر شانی

 

 

شبيه حس رسيدن به نقطه ي جوش است

 

شبيه حس رسيدن به نقطه ي جوش است
مرا ببوس که هنگام رفتن از هوش است

تو خيره مي شوي و برق مي زند چشمم
چو برکه اي که به تصوير ماه منقوش است

بيا و شعله ورم کن که زندگي بي عشق
به پوچيِ زدنِ پُک به پيپِ خاموش است

تو آن دُري که براي هميشه هر صدفي
در آرزوي گرفتن ميان آغوش است

به روي هرکس و هرچيز خط زدم ،جز تو
هر آنچه دور و برم هست و نيست مخدوش است

خدا کند که هميشه حواسمان باشد
که عشق بازيِ يادم تو را فراموش است

شعر از جواد منفرد

 

قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم

 


قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم

قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم

ای که همزاد سرابی،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم

از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم

نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
توی خونم الکل پنجاه درصد داشتم

مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مارپیچ است آنچه راه راست می پنداشتم

شعر از جواد منفرد

 

بي تو چون هر قهرمان پر غرور ديگري

 

بي تو چون هر قهرمان پر غرور ديگري
قصه ام شايد رقم مي خورد جور ديگري

زندگي بعد از صباحي از نمک افتاده بود
عشق آمد با خودش آورد شور ديگري

قبل تو هرکس که آمد مثل من گمراه بود
تکيه ميدادم چنان کوري به کور ديگري

عقده ام را در غيابت هيچکس خالي نکرد
پر نخواهد کرد جايت را حضور ديگري

خسته ام از اينهمه صغري و کبري چيدنت
من که هستم سخت محتاج ظهور ديگري

بي گمان با اين لقب هرچيز ديگر جعلي است
نيست غير از چشم تو درياي نور ديگري

شعر از جواد منفرد