آن روزها که چــشم تو را کــم نداشتم

 

آن روزها که چــشم تو را کــم نداشتم
پیراهنی بــه رنگ مـحـرم نداشتم

هــرگز نمی‌ســرودمت ای آبـیِ زلال
طبعی اگر به پاکی شبنم نداشتم

این روح شاعــرانة زیباپرست را
آن روزها کــه با تـو نــبودم، نداشتم

گر وا نبود پنجره‌ام، رو بـه سوی تو
کــاری به کار مــردم عالـَـم نداشتم

باور کــن ای رفیـق اگـر دوری‌‌‌ات نبود
میــلی به ایــن تغزّل پُرغـم نداشتم

دیشـــب کـسـی نبــود و برای گریستن
غــیر از صــفای آینه هـمدم نداشتم

عمری گذشـت و ساخته‌ام بـا نداشتن
ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم!

شعر از سعید بیابانکی

 

چه شد چه شد که زمين و زمان در آتش سوخت

 

چه شد چه شد که زمين و زمان در آتش سوخت
که بام خاطره ها ناگهان در آتش سوخت

به آبياري گل هاي تشنه آمده بود
شراره خيمه زد و باغبان در آتش سوخت

ميان آتش و خون بانگ ياعلي برخاست
صلات ظهر صداي اذان در آتش سوخت

از اين بلا نه فقط سوخت جان مردم شهر
که جان سوختگان جهان در آتش سوخت

به ابر گفت ببار و به برف گفت بموي
گمان کنم جگر آسمان در آتش سوخت

بگو سياه بپوشد بهار از اين ماتم
لباس عيد همه کودکان در آتش سوخت

چه درد و داغي از اين درد و داغ بالاتر
ببين فرشته آتش نشان در آتش سوخت

پي نشاندن اين درد و داغ طاقت سوز
هزار قافله اشک روان در آتش سوخت

بس است ،روضه ي آتش دگر مخوان شاعر
که خيمه خيمه دل عاشقان در آتش سوخت

شعر از سعيد بيابانکي

 

گواهِ تشنگی دشت های عریان است

 

گواهِ تشنگی دشت های عریان است
گلی که گوش به زنگ‌ِ نماز باران است

نشسته است به سوگِ کدام سرو‌ شهید
شقایقی که در این کوه سر به دامان است

به گوشِ او چه بخوانم که او حبیب خداست
غم است و در دلِ من سالهاست مهمان است

من آن مترسکِ کورم که روز و شب حیران
میان مزرعه ی آفتابگردان است

عجب حکایت تلخی که تیغِ حمامی
هنوز منتظرِ میرزا تقی خان است

کسی سلامِ مرا پاسخی نمی گوید
کجایی ای اخوان؛باز هم زمستان است... .

شعر از سعید بیابانکی

از مجموعه شعر "یلدا " / انتشارات سوره مهر

 

تو رفته ای و غزل های دیگری هم هست

 

 

تو رفته ای و غزل های دیگری هم هست
بمان که شاعر تنهای دیگری هم هست

به جز هوای تو و شانه های آرامت
برای گریه مگر جای دیگری هم هست

به کام دل نرسیدیم اگر در این دنیا
به این خوشیم که دنیای دیگری هم هست

بیا و با نفس روشنت به مرده دلان
بباوران که مسیحای دیگری هم هست

به گریه گفتمش ای ماه نیمه شب واکن
اگر به میکده مینای دیگری هم هست

به خنده ساغر ما را گرفت ساقی و گفت:
برو رفیق که شب های دیگری هم هست

چقدر ساقی ما ساده بود می پنداشت
که بی جمال تو فردای دیگری هم هست

شعر از سعید بیابانکی

از کتاب "نامه های کوفی"- انتشارات سوره مهر

 

چه بهاري ست که آفت زده فروردينش

 

چه بهاري ست که آفت زده فروردينش
و لجن مي چکد از چارقد چرکينش

چه بهاري ست که مي آيد و زهرابه ي مرگ
دم به دم مي چکد از داس شقايق چينش

چه بهاريست که جاي گل و آواز و درخت
خرمني خرملخ انداخته در خورجينش

چه بهاري ست که در دايره اي از کف و خون
چون گلي يخ زده پر ريخته بلدرچينش

داد از اين کرگدن وحشي صحرا پيما
ياد پاييز به خير و کهر نوزينش

ما که چون زاغچه ها سرخوش و خندان بوديم
با زمستان و درختان بلور آجينش

دست دهقان گنه کار، تبر باران باد!
تا دگر بار اجابت نشود آمينش...

شعر از سعيد بيابانکي