چه بهاري ست که آفت زده فروردينش
و لجن مي چکد از چارقد چرکينش

چه بهاري ست که مي آيد و زهرابه ي مرگ
دم به دم مي چکد از داس شقايق چينش

چه بهاريست که جاي گل و آواز و درخت
خرمني خرملخ انداخته در خورجينش

چه بهاري ست که در دايره اي از کف و خون
چون گلي يخ زده پر ريخته بلدرچينش

داد از اين کرگدن وحشي صحرا پيما
ياد پاييز به خير و کهر نوزينش

ما که چون زاغچه ها سرخوش و خندان بوديم
با زمستان و درختان بلور آجينش

دست دهقان گنه کار، تبر باران باد!
تا دگر بار اجابت نشود آمينش...

شعر از سعيد بيابانکي