چه بهاري ست که آفت زده فروردينش
چه بهاري ست که آفت زده فروردينش
و لجن مي چکد از چارقد چرکينش
چه بهاري ست که مي آيد و زهرابه ي مرگ
دم به دم مي چکد از داس شقايق چينش
چه بهاريست که جاي گل و آواز و درخت
خرمني خرملخ انداخته در خورجينش
چه بهاري ست که در دايره اي از کف و خون
چون گلي يخ زده پر ريخته بلدرچينش
داد از اين کرگدن وحشي صحرا پيما
ياد پاييز به خير و کهر نوزينش
ما که چون زاغچه ها سرخوش و خندان بوديم
با زمستان و درختان بلور آجينش
دست دهقان گنه کار، تبر باران باد!
تا دگر بار اجابت نشود آمينش...
شعر از سعيد بيابانکي
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۴/۰۴ ساعت توسط م مهر
|